ویل
[وَ / وِ] (صوت، اِ) وای، و آن کلمهء افسوس است. (غیاث اللغات). کلمهء تقبیح و افسوس است. (برهان). در نصاب نوشته که ویل در اصل وای بوده است به معنی حزن، لام را افزوده از اصل انگاشته اند. (غیاث اللغات). نفیر و افغان از مصیبت بود، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند :
نصیب دشمن تو ویل و وای و نالهء زار
نصیب تو طرب و خرمی و نالهء چنگ.
فرخی.
راست پنداری همی بینم که بازآیی ز مصر
درفکنده در سرای ملحدان ویل و عویل.
فرخی.
حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم
برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین.
منوچهری.
گر نباشی ز اهل ستر به زهد
خواند باید بسیت ویل و ثبور.ناصرخسرو.
|| سختی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). || عداوت. (غیاث اللغات). || شور و فغان بر مصیبت. (غیاث اللغات) (برهان). نفیر و افغان از مصیبت، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند. (فرهنگ اسدی). || هلاک. (غیاث اللغات) (برهان). هلاکت. (برهان) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل).
نصیب دشمن تو ویل و وای و نالهء زار
نصیب تو طرب و خرمی و نالهء چنگ.
فرخی.
راست پنداری همی بینم که بازآیی ز مصر
درفکنده در سرای ملحدان ویل و عویل.
فرخی.
حاسدا تا من بدین درگاه سلطان آمدم
برفتادت غلغل و برخاستت ویل و حنین.
منوچهری.
گر نباشی ز اهل ستر به زهد
خواند باید بسیت ویل و ثبور.ناصرخسرو.
|| سختی. (منتهی الارب) (غیاث اللغات). || عداوت. (غیاث اللغات). || شور و فغان بر مصیبت. (غیاث اللغات) (برهان). نفیر و افغان از مصیبت، و عرب نیز همین معنی از این لفظ اراده کند. (فرهنگ اسدی). || هلاک. (غیاث اللغات) (برهان). هلاکت. (برهان) (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل).