اشتر
[اَ تَ] (ع ص) آنکه پلک چشم او بازگردیده باشد. (آنندراج). آنکه پلک چشم وی بگردیده باشد. (تاج المصادر بیهقی). دریده چشم. مؤنث: شَتْراء. ج، شُتْر. (مهذب الاسماء). پلک گردیده. کفته پلک. آنکه پلک چشم او ورگردیده باشد. (زوزنی). آنکه پلک چشم او بازگردیده باشد. گردیده پلک. (السامی).
- اَشتر شدن؛ انشتار.
|| (اصطلاح عروض) شمس قیس رازی آرد: شَتْر جمع است میان قبض و خَرْم و چون از مفاعیلن منشعب باشد آنرا اشتر خوانند و شَتْر عیب و نقصان باشد، و اشتر پلک چشم نوردیده بود(1) و بحکم آنکه وتد و سبب این جزو بدین زحاف ناقص شد(2) آنرا اشتر خواندند.(3) (المعجم چ مدرس رضوی ص 36).
با یارم درد دل همی گفتم دوش
مفعولن فاعلن مفاعیلن فاع
اخرم اشتر سالم اَزَلّ.
(از همان کتاب ص 89).
(1) - ن ل: فرودریده بود. فرودرید باشد.
(2) - ن ل: باشد.
(3) - ن ل: خوانند.
- اَشتر شدن؛ انشتار.
|| (اصطلاح عروض) شمس قیس رازی آرد: شَتْر جمع است میان قبض و خَرْم و چون از مفاعیلن منشعب باشد آنرا اشتر خوانند و شَتْر عیب و نقصان باشد، و اشتر پلک چشم نوردیده بود(1) و بحکم آنکه وتد و سبب این جزو بدین زحاف ناقص شد(2) آنرا اشتر خواندند.(3) (المعجم چ مدرس رضوی ص 36).
با یارم درد دل همی گفتم دوش
مفعولن فاعلن مفاعیلن فاع
اخرم اشتر سالم اَزَلّ.
(از همان کتاب ص 89).
(1) - ن ل: فرودریده بود. فرودرید باشد.
(2) - ن ل: باشد.
(3) - ن ل: خوانند.