وهاج
[وَهْ ها] (ع ص) شدیدالوهج. (اقرب الموارد). تابان. (ترجمان علامهء جرجانی ترتیب عادل بن علی). فروزنده. درخشنده. (مهذب الاسماء). افروخته و فروزان و روشن و درخشنده. (غیاث اللغات) (آنندراج) : بر دفع و انتقام چون برق وهاج و سیل ثجاج... (جهانگشای جوینی).
- خاطر وهاج؛ خاطر (ذهن) فروزنده و درخشنده : اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیههء من چون رؤیت گشته بود. (چهارمقاله ص58).
- سراج وهاج؛ چراغ فروزان و تابان.
|| سوزان. (فرهنگ فارسی معین).
- خاطر وهاج؛ خاطر (ذهن) فروزنده و درخشنده : اندر آن وقت مرا در خدمت پادشاه طبعی بود فیاض و خاطری وهاج و اکرام و انعام آن پادشاه مرا بدانجا رسانیده بود که بدیههء من چون رؤیت گشته بود. (چهارمقاله ص58).
- سراج وهاج؛ چراغ فروزان و تابان.
|| سوزان. (فرهنگ فارسی معین).
درگاه آسان پرداخت برای ووکامرس
اتصال آسان پرداخت به ووکامرس برای تسهیل پرداختهای اینترنتی مشتریان؛ سریع، امن و سازگار با تمام کارتها.
مشاهده جزئیات محصول