ولی
[وَ] (حرف ربط) مخفف ولیکن. صاحب المعجم گوید: اصل آن ولیک است و ولیک اصلش لیک. ولیک اصلش بیک به پارسی قدیم میرسد که امروز مهجورالاستعمال است. رجوع به المعجم فی معاییر اشعار العجم شود. ولیکن. ولکن (عربی). حرف ربط است و استثناء را رساند. اما :
ستایش خوش آید همه خلق را
ولی سست باشند گاه کرم.ابوشکور.
به نیک و بد سر آید زندگانی
ولی از تو نباشد شادمانی.(ویس و رامین).
چو ابراهیم با بت عشق می باز
ولی بتخانه را از بت بپرداز.نظامی.
گر نمی آید بلی زیشان ولی
آمدنْشان از عدم باشد بلی.مولوی.
گفتم به گوشه ای بنشینم ولی دلم
ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست.
سعدی.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را.حافظ.
خال سرسبز تو خوش دانهء عیشی است ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری.
حافظ.
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من.حافظ.
ستایش خوش آید همه خلق را
ولی سست باشند گاه کرم.ابوشکور.
به نیک و بد سر آید زندگانی
ولی از تو نباشد شادمانی.(ویس و رامین).
چو ابراهیم با بت عشق می باز
ولی بتخانه را از بت بپرداز.نظامی.
گر نمی آید بلی زیشان ولی
آمدنْشان از عدم باشد بلی.مولوی.
گفتم به گوشه ای بنشینم ولی دلم
ننشیند از کشیدن خاطر به سوی دوست.
سعدی.
حافظا می خور و رندی کن و خوش باش ولی
دام تزویر مکن چون دگران قرآن را.حافظ.
خال سرسبز تو خوش دانهء عیشی است ولی
بر کنار چمنش وه که چه دامی داری.
حافظ.
من از دست غمت مشکل برم جان
ولی دل را تو آسان بردی از من.حافظ.