ول
[وِ] (ص) رها. سرخود. آزاد. غیرمقید. مطلق العنان.
- ول دادن؛ رها کردن. سر دادن.
- ول شدن؛ رها شدن.
- ول کردن؛ رها ساختن. سر دادن. مرخص کردن.
|| در تداول، سرخود. مطلق العنان. بیکار. عاطل و باطل، و در ترکیب های زیر به کار رود در همین معنی: ولنگار، ولگرد، ولخرج، ولگو. (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که تربیتی ندیده و در گفتار و رفتارش مراعات رسوم و آداب نکند. بی تربیت. || بیهوده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حرف ول؛ سخن بیهوده و مزخرف.
- شل و ول؛ چیزی سست و غیرمحکم.
- || شخص بی حال و عاری از چابکی و چالاکی.
- ول بار آمدن؛ سرخود بار آمدن.
- ول گفتن؛ سخنان بی بندوبست و بی ترتیب و بیهوده گفتن.
- ول معطل بودن؛ در تداول، بیهوده انتظار کسی یا چیزی را کشیدن.
- ول و ویلان؛ رها و آزاد و افسارسرخود و بی تکلیف و سرگشته و بی جا و مکان. (لغات عامیانهء جمال زاده).
|| (اِ) در تداول لهجه های جنوبی ایران به معنی شتر است.
- ول دادن؛ رها کردن. سر دادن.
- ول شدن؛ رها شدن.
- ول کردن؛ رها ساختن. سر دادن. مرخص کردن.
|| در تداول، سرخود. مطلق العنان. بیکار. عاطل و باطل، و در ترکیب های زیر به کار رود در همین معنی: ولنگار، ولگرد، ولخرج، ولگو. (یادداشت مرحوم دهخدا). کسی که تربیتی ندیده و در گفتار و رفتارش مراعات رسوم و آداب نکند. بی تربیت. || بیهوده. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- حرف ول؛ سخن بیهوده و مزخرف.
- شل و ول؛ چیزی سست و غیرمحکم.
- || شخص بی حال و عاری از چابکی و چالاکی.
- ول بار آمدن؛ سرخود بار آمدن.
- ول گفتن؛ سخنان بی بندوبست و بی ترتیب و بیهوده گفتن.
- ول معطل بودن؛ در تداول، بیهوده انتظار کسی یا چیزی را کشیدن.
- ول و ویلان؛ رها و آزاد و افسارسرخود و بی تکلیف و سرگشته و بی جا و مکان. (لغات عامیانهء جمال زاده).
|| (اِ) در تداول لهجه های جنوبی ایران به معنی شتر است.