وق زده
[وَ زَ دَ / دِ] (ن مف مرکب) بی آتش و سرد: اجاق و کرسی وق زده. (یادداشت مرحوم دهخدا). || چشم وق زده؛ در تداول، چشم بی حالت و ورقلمبیده و بیرون جسته و مات. (فرهنگ لغات عامیانهء جمال زاده).
فرهنگ عروضی همصدا برای اندروید
فرهنگ تخصصی واژگان عروضی؛ ابزار کاربردی برای شاعران و پژوهشگران شعر فارسی با جستجوی سریع.
مشاهده جزئیات محصول