اشباع
[اِ] (ع مص) سیر گردانیدن. (منتهی الارب). سیر کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مؤیدالفضلا): اشبعته من الجوع. || سیراب گردانیدن. || رنگ سیر خورانیدن جامه را. (منتهی الارب). || و فی الدعاء: لااشبع الله بطنک؛ ای ویل لک. (منتهی الارب). || گشاده کردن. گشاده گردانیدن. || بسیار و وافر کردن. (از منتهی الارب). پُری. کمال به تفصیل. تطویل: این اخبار بدین اشباع که می نویسم، از آن است که در آن روزگار معتمد بودم. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 566). تا هر باب که افتتاح کردند بتمامت اشباع برسانیدند. (کلیله و دمنه). چون کسری این مثال بدین اشباع فرمود، برزویه سجدهء شکر گزارد. (کلیله و دمنه). و از اشباع و اطناب مستغنی گردانیدی. (کلیله و دمنه). و حال علو همت و کمال بسطت ملک او از آن شایع تر است که در شرح آن به اشباع حاجت افتد. (کلیله و دمنه). که بی اشباع در تقریر آن معیوب نماید. (کلیله و دمنه). و در بسط سخن و کشف اشارات آن اشباعی رود. (کلیله و دمنه). و شرح آنچه بعد ازین حالت میان خلف و حسین بن طاهر حادث شد در موضع خویش به اشباع رسد. (ترجمهء تاریخ یمینی). حال هر دو شار به اشباع انها کردم. (ترجمهء تاریخ یمینی). و این حال به اشباع در ذکر ایدی قوت مسطور شده است. (جهانگشای جوینی). || پر خواندن حرکات را. (منتهی الارب).(1) اشباع، حرکت دخیل است و بحکم آنک از جملهء حروف قافیت آنچ پیش [ حرف ] روی می افتد جز تأسیس و دخیل و ردف نیست و تأسیس و ردف هر دو ساکن اند و لازم و دخیل متحرک است و متبدل، پس چون مخالف صواحب خویش آمده است، حرکت آنرا به اشباع خواندند، یعنی بر حروف ساکن مزیتی دارد و حرکت دخیل را در قوافی موصول اشباع خوانند و در قوافی مقید توجیه گویند چنانک بعد ازین بگویم. (المعجم شمس قیس چ مدرس رضوی ص 203). اشباع با باء موحده نزد اهل قوافی عبارت است از حرکت دخیل مطلقاً و آن اکثر کسره است، و گاهی فتحه باشد چنانکه در باور و داور، و گاهی ضمه چنانکه در تجاهل و تساهل و این تعریف به اعتبار مشهور است و اختلاف حرکت دخیل در قوافی که بر حرف وصل مشتمل نیستند، جایز نیست؛ اما در قوافی موصله یعنی مشتمل بر حرف جائز داشته اند. و مخفی نیست که این تعریف منقوص میشود به کسرهء همزه، مثل مائل و زائل که این کسره را توجیه گویند نه اشباع. پس اولی آن است که تخصیص کنند اشباع را به حرکت دخیل در قوافی موصله یعنی مشتمل بر حرف وصل، مانند کسرهء همزهء مائلی و زائلی؛ و تخصیص کنند توجیه را به حرکت ماقبل روی ساکن که آن حرکت اشباع نیست. اگرچه در مشهور هر دو را بلاتخصیص تعریف کرده اند و مؤید است به این آنچه شمس قیس در حدائق العجم (کذا)(2) گفته که حرکت دخیل را در قوافی موصله اشباع خوانند و در قوافی مقیده توجیه. کذا فی منتخب تکمیل الصناعه. و در نزد ارباب قوافی از تازیان نیز چنین است، چنانکه در بعض رسائل و عنوان الشرف آمده است که حرکت دخیل در روی مطلق اشباع نامیده میشود، و حرکت حرفی که پیش از روی مقید واقع است توجیه نامیده شود - انتهی. چه روی مطلق نزد علمای قوافی از تازیان روی متحرک و روی ساکن روی مقید خوانده شوند. (کشاف اصطلاحات الفنون). قال الاخفش: الاشباع حرکه الحرف الذی بین التأسیس و الروی المطلق. الاشباع فی القوافی حرکه الدخیل و هو الحرف الذی بعد التأسیس. و قیل هو اختلاف تلک الحرکه اذا کان الروی مقیداً. اشباع، سیر کردن و به اصطلاح، پر خواندن فتحه یا ضمه یا کسره را بطرزی که حرفی از حروف علت که مناسب آن باشد بظهور آید و به اصطلاح قافیه حرکت بعد الف تأسیس را گویند چنانچه کسرهء صاد در حاصل و فتح واو در یاور. (غیاث اللغات). || (اصطلاح شیمی) حد اشباع، اندازه ای از ماده را گویند که در ترکیب بیشتر از آن محتاج نباشد، مثلاً در ساختن سیترات سود گویند محلول غلیظ کربنات سود را بواسطهء محلول اسید سیتریک اشباع کنند یعنی بقدری که در حصول ملح اسید لازم است بریزند، بنحوی که در محصول کاغذ تورنسل تغییر نکند و رنگ آن قرمز نشود. || (اصطلاح طب) اندازهء تحمل بدن، مر دوا را اشباع گویند که زیاده از آن مقدار بدن تحمل آنرا نمیکند. (ناظم الاطباء).
(1) - Insertion. Inserer une lettre. (2) - ظ: المعجم فی معاییر اشعار العجم.
(1) - Insertion. Inserer une lettre. (2) - ظ: المعجم فی معاییر اشعار العجم.