وسخ
[وَ سَ] (ع اِ) ریم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). چرک. (اقرب الموارد). شوخ. (ناظم الاطباء) :
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.
کسایی.
|| (مص) ریمناک شدن دست و اندام و جامه و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شوخگن شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر). گویند: وسخ الثوب یوسخ و یأسخ و ییسخ، و فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب). || (ص) ریمناک. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). شوخگن. چرکین : فاذا علیه قمیص وسخ فقلت لفاطمه بنت عبدالملک الا تغسلون قمیصه. (تاریخ الخلفاء ص155).
- وسخ البحر؛ آسیوس. (تذکرهء ضریر انطاکی).
- وسخ التماثیل؛ گرفته میشود از مجسمه ها و بتهایی که در ریاضت گاهها و عبادت گاهها نصب شده است و بواسطهء بتان روغن زیت در آنجاها میسوزند. (از ابن البیطار).
- وسخ الکوائر؛ موم سیاه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وسخ الکور؛ ماده ای سیاه باشد که بر دیوارهء کندوی عسل بندد. این اولین عمل نحل باشد در کندو، سپس خانه های مومین خویش سازد. (یادداشت مرحوم دهخدا).
فرزند من یتیم و سرافکنده گرد کوی
جامه وسخ گرفته و در خاک خاکسار.
کسایی.
|| (مص) ریمناک شدن دست و اندام و جامه و جز آن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). شوخگن شدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر). گویند: وسخ الثوب یوسخ و یأسخ و ییسخ، و فعل آن از باب سمع است. (منتهی الارب). || (ص) ریمناک. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء). شوخگن. چرکین : فاذا علیه قمیص وسخ فقلت لفاطمه بنت عبدالملک الا تغسلون قمیصه. (تاریخ الخلفاء ص155).
- وسخ البحر؛ آسیوس. (تذکرهء ضریر انطاکی).
- وسخ التماثیل؛ گرفته میشود از مجسمه ها و بتهایی که در ریاضت گاهها و عبادت گاهها نصب شده است و بواسطهء بتان روغن زیت در آنجاها میسوزند. (از ابن البیطار).
- وسخ الکوائر؛ موم سیاه. (یادداشت مرحوم دهخدا).
- وسخ الکور؛ ماده ای سیاه باشد که بر دیوارهء کندوی عسل بندد. این اولین عمل نحل باشد در کندو، سپس خانه های مومین خویش سازد. (یادداشت مرحوم دهخدا).