ورطه
[وَ طَ] (ع اِ) کون. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). اِست. (از اقرب الموارد) (آنندراج). || هر زمین پست مغاک. || زمین هموار بی راه و نشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بیابان بی راه و بی نشان. (ناظم الاطباء). || هلاکی و هر امر دشوار که روی رهایی نداشته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (آنندراج). || گل تنک. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). وحل. (اقرب الموارد). || گلزار که چون گوسفند در آن افتد رها نشود. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || چاه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ج، وِراط. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || هلاکت و جای هلاکت. || هر خطر و دشواری که دچار انسان میگردد. || تباهی. || هر چیز ترسناک و هولناک و خطرناک که کسی از آن رهایی ندارد. (ناظم الاطباء) :
خلاصم ده از ورطهء ناپسند
به رویم در مغفرت درمبند.نزاری قهستانی.
- ورطهء هلاکت؛ مخاطره و جای خطرناک. (ناظم الاطباء).
|| غرقاب. (ناظم الاطباء). || مجازاً به معنی گرداب مستعمل است. (غیاث اللغات از منتخب از بحر الجواهر) :
گفتم از ورطهء عشقت به صبوری به در آیم
باز می بینم دریا نه پدید است کرانش.
سعدی.
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تخته ای بر کنار.سعدی.
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطهء بلا بَبَرد.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 88).
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش.
حافظ.
خلاصم ده از ورطهء ناپسند
به رویم در مغفرت درمبند.نزاری قهستانی.
- ورطهء هلاکت؛ مخاطره و جای خطرناک. (ناظم الاطباء).
|| غرقاب. (ناظم الاطباء). || مجازاً به معنی گرداب مستعمل است. (غیاث اللغات از منتخب از بحر الجواهر) :
گفتم از ورطهء عشقت به صبوری به در آیم
باز می بینم دریا نه پدید است کرانش.
سعدی.
در این ورطه کشتی فروشد هزار
که پیدا نشد تخته ای بر کنار.سعدی.
اگر نه عقل به مستی فروکشد لنگر
چگونه کشتی از این ورطهء بلا بَبَرد.
حافظ (دیوان چ قزوینی - غنی ص 88).
ما آزموده ایم در این شهر بخت خویش
باید برون کشید از این ورطه رخت خویش.
حافظ.
درگاه پرداخت سداد برای ووکامرس
درگاه بانکی سداد برای ووکامرس، انتخابی مطمئن برای پرداخت آنلاین با امنیت بالا و سرعت عالی در خرید اینترنتی.
مشاهده جزئیات محصول