ورد
[وِ] (ع اِ) تب. (منتهی الارب). اسم است آن را یا نوبت تب. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). تب به نوبت و نوبت تب. (ناظم الاطباء). || پاره ای از خواندنی از قرآن و جز آن. یقال قرأت الورد. (منتهی الارب) . جزئی از قرآن که انسان در هر شب به قرائت آن قیام کند. (از اقرب الموارد). جزوی از قرآن مجید و ادعیه و جز آن که شخص همه روزه میخواند. (از ناظم الاطباء). || وظیفه از قرائت و نحو آن و گویند ورد از قرآن وظیفه است و آن مقداری است معلوم، هفت یک یا نیمهء آن و از این قبیل، گویند: قرأ فلان ورده و حزبه. و حزب و ورد به یک معنی است. (از اقرب الموارد). ج، اوراد. (اقرب الموارد).
- ورد بودن؛ : و او را هر روز چهارصد رکعت نماز ورد بودی. (مجمل التواریخ).
|| دعائی که کسی همه روزه میخواند و بر آن مداومت میکند. (ناظم الاطباء) :
فضل و کرم کرد تست جود و سخا ورد تست
دولت شاگرد تست جوهر عقل اوستاد.
منوچهری.
در طریقت همین دو باید ورد
اول الحمد و آخر استغفار.سنائی.
بی حرمتی بود نه حکیمی که گاه ورد
زند مجوس خواند و مصحف برابرش.
خاقانی.
گفت شخصی خوب ورد آورده ای
لیک سوراخ دعا گم کرده ای.مولوی.
شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده.نظامی.
به هیچ ورد دگر نیست حاجتت حافظ
دعای نیمه شب و درس صبحگاهت بس.
حافظ.
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند.
حافظ.
- ورد زبان؛ چیزی را پیوسته بر زبان آوردن و گفتن. (ناظم الاطباء) :
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
حافظ.
- ورد زبان کردن؛ چیزی را دائم بر زبان راندن. چیزی را پیوسته بر زبان آوردن و گفتن. (ناظم الاطباء).
- ورد کردن؛ چیزی را پیوسته بر زبان آوردن و گفتن :
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور.
خیام.
|| عطش و تشنگی. (از اقرب الموارد). || نوبت آب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مشرب. آبشخور. (ترجمان علامهء جرجانی). آبخور. منهل. (یادداشت مؤلف). || موضع آب خوردن و آب برداشتن. (غیاث) (از اقرب الموارد). || بهره ای از آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گلهء مرغان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || بر آب آیندگان از مردم و شتر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). || گروهی از لشکر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جیش. (از اقرب الموارد). || کار هر روزهء دائمی. (غیاث اللغات) (برهان) (ناظم الاطباء). شغل و خدمت دائم. (ناظم الاطباء). || (مص) ورود. به آب آمدن. (منتهی الارب). اشراف یافتن بر آب اعم از آنکه بر آن داخل و وارد شوند یا نشوند. || به نوبت آمدن تب. (منتهی الارب).
- ورد بودن؛ : و او را هر روز چهارصد رکعت نماز ورد بودی. (مجمل التواریخ).
|| دعائی که کسی همه روزه میخواند و بر آن مداومت میکند. (ناظم الاطباء) :
فضل و کرم کرد تست جود و سخا ورد تست
دولت شاگرد تست جوهر عقل اوستاد.
منوچهری.
در طریقت همین دو باید ورد
اول الحمد و آخر استغفار.سنائی.
بی حرمتی بود نه حکیمی که گاه ورد
زند مجوس خواند و مصحف برابرش.
خاقانی.
گفت شخصی خوب ورد آورده ای
لیک سوراخ دعا گم کرده ای.مولوی.
شعر نظامی شکرافشان شده
ورد غزالان غزلخوان شده.نظامی.
به هیچ ورد دگر نیست حاجتت حافظ
دعای نیمه شب و درس صبحگاهت بس.
حافظ.
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت این دعا ملایک هفت آسمان کنند.
حافظ.
- ورد زبان؛ چیزی را پیوسته بر زبان آوردن و گفتن. (ناظم الاطباء) :
تا مرا عشق تو تعلیم سخن گفتن کرد
حافظ.
- ورد زبان کردن؛ چیزی را دائم بر زبان راندن. چیزی را پیوسته بر زبان آوردن و گفتن. (ناظم الاطباء).
- ورد کردن؛ چیزی را پیوسته بر زبان آوردن و گفتن :
بسیار مخور ورد مکن فاش مساز
اندک خور و گه گاه خور و پنهان خور.
خیام.
|| عطش و تشنگی. (از اقرب الموارد). || نوبت آب. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). مشرب. آبشخور. (ترجمان علامهء جرجانی). آبخور. منهل. (یادداشت مؤلف). || موضع آب خوردن و آب برداشتن. (غیاث) (از اقرب الموارد). || بهره ای از آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || گلهء مرغان. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || بر آب آیندگان از مردم و شتر. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). || گروهی از لشکر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). جیش. (از اقرب الموارد). || کار هر روزهء دائمی. (غیاث اللغات) (برهان) (ناظم الاطباء). شغل و خدمت دائم. (ناظم الاطباء). || (مص) ورود. به آب آمدن. (منتهی الارب). اشراف یافتن بر آب اعم از آنکه بر آن داخل و وارد شوند یا نشوند. || به نوبت آمدن تب. (منتهی الارب).
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول