ودع
[وَ] (ع اِ) قبر. (منتهی الارب) (آنندراج). گور. (ناظم الاطباء). رجوع به ودیع شود. || محوطه ای که گرداگرد گور باشد. (منتهی الارب). گور یا محوطهء گرداگرد آن. (آنندراج) (اقرب المورد). || کلاکموش. وَدَع. (منتهی الارب) (آنندراج). || هدف. (از اقرب الموارد). غرض. (اقرب الموارد). ج، ودوع. (از اقرب الموارد). || مهره های سفید یا صدف که از دریا استخراج کنند و برای دفع چشم زخم به خود آویزند. (اقرب الموارد). رجوع به ودع شود. || (مص) بدرود کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء). وداع نمودن در وقت کوچ کردن. (ناظم الاطباء). || جامه را در جامهء دیگر نهادن و نگاه داشتن آن را در آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). || ساکن و مستقر شدن. (از اقرب الموارد). || آرامش یافتن. (اقرب الموارد). || ترک کردن و سپردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و قرائت شده است بطور شاذ ماوَدَعَکَ ربک. (منتهی الارب). دست بداشتن. (المصادر زوزنی).
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول