وخیم
[وَ] (ع ص) دشوار. (غیاث اللغات) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || سنگین و گران. (غیاث اللغات) (دهار) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). || مرد گران و ناموافق. (از آنندراج) (منتهی الارب). مرد سنگین و گران و ناپسند. (ناظم الاطباء). ج، وِخام. (منتهی الارب) (آنندراج). اوخام. (ناظم الاطباء). || ناسازگار و ناموافق. (فرهنگ فارسی معین) : و بحکم آنک برنج زار است آب آن وخیم باشد و ناگوار. (فارسنامهء ابن بلخی). || بد و زشت. (غیاث اللغات) (آنندراج) (ناظم الاطباء) : اگر در کار خوض کند [ شیر ] که عاقبتی وخیم... دارد... از وخامت آن او را بیاگاهانم. (کلیله و دمنه). عاقبت وخیم کدام است. (کلیله ودمنه). این جوری وخیم و ظلمی عظیم بود که بر این حیوان رفت. (سندبادنامه). اندیشید که عصیان بر ولی نعمت خویش عاقبتی وخیم دارد. (ترجمهء تاریخ یمینی). || (طعام...) طعام ناگوارد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). ناگوارنده. (مهذب الاسماء). || (بلد...) شهر ناموافق برای ساکنانش. (از اقرب الموارد). شهر ناموافق باشندگان. شهر ناموافق و ناسازگار برای سکنی. (ناظم الاطباء). || شی ء وخیم؛ چیز وباآور. [ وبیّ ]. (از اقرب الموارد).