وجب
[وَ] (ع ص، اِ) شتر ماده ای که در پستانش فله(1) بسته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). || مشک بزرگ از پوست تکهء کوهی. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). ج، وِجاب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). || گول و بددل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). احمق. || ترسو. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || خطر یعنی آنچه گرو بندند بدان از اسب دوانیدن و تیر انداختن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). || ایستادنگاه آب. (از اقرب الموارد). ج، وجاب. (اقرب الموارد). || (مص) وجوب. وجب وجباً و وجوباً. (ناظم الاطباء). رجوع به وجوب شود. || وجیب. وَجَبان. طپیدن دل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || فروشدن و غروب کردن خورشید. (از اقرب الموارد). فروشدن آفتاب. (منتهی الارب). || وجوب. یک مرتبه در روز خوردن. (از اقرب الموارد). || افتادن و مردن. (اقرب الموارد).
(1) - آغوز.
(1) - آغوز.