وبا
[وَ] (ع اِ) بیماری عام که آن را مرگامرگی گویند. (دهار) (صراح) (کشاف اصطلاحات الفنون). مرگ عام که به سبب فساد هوا به هم رسد. (آنندراج). پزشکان گفته اند: وبا تباهی باشد که عارض جوهر هوا گردد و آن یا به واسطهء عوارض آسمانی است و یا بر اثر حوادث زمینی مانند آبی که کیفیت آن دگرگون شده و یا وجود مردار و امثال آن و مراد از تباهی هوا آن است که حقیقت هوا صلاحیتی را که برای اصلاح جوهر روح باید داشته باشد از دست داده باشد و دفع بخارات و تغذیهء ابدان از آن ساخته نشود و هوای فاسد را تعفنی عارض شود مانند تعفن آب راکد مردابها و چنین هوایی البته بسیط نباشد و در اینصورت اینکه گویند هوای بسیط متعفن نشود بی اصل است. برخی گفته اند وبا طاعون است. (کشاف اصطلاحات الفنون از آقسرایی و بحر الجواهر). ج، اوباء، اوبئه. (منتهی الارب). مرضی است عمومی و مسری که حیوانات و آدمیان بدان گرفتار میشوند و خداوند وبا را برای تنبیه قوم اسرائیل میفرستاد. (قاموس کتاب مقدس). حاجی خلیفه کتابی را به نام فنون المنون فی الوبا و الطاعون به یوسف بن حسن متوفی به سال 880 ه . ق. نسبت می کند، ظاهراً کلمهء وبا در نام این کتاب به معنی امروزی [ کلرا ] آمده باشد و اگر چنین است معلوم میشود که اق در اواخر مائه هفتم و اوایل مائه هشتم این کلمه به این بیماری اطلاق میشده است. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
ترسم ز آرزو به وجودت وبا رسد
زیرا که آرزو خرد خلق را وباست.
ناصرخسرو.
دیدم سحرگهی ملک الموت را که پای
بی کفش میگریخت ز دست وبای ری.
خاقانی.
دل راست کن از بلا میندیش
یاقوت خور از وبا میندیش.نظامی.
- وبا افتادن؛ وبا گرفتن. شیوع وبا و مرگامرگی :
ابر برناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات.مولوی.
در ملک فضل بی تو وبا اوفتاده شد
دارالکتاب، مقبره، اوراق، مردگان.
درویش والهء هروی.
از بسکه با مزاج عدو سازگار نیست
افتاده ز آب تیغ تو در ملک او وبا.
شفیع اثر (از آنندراج).
- وباخانه.؛ نقطه و محلی که در آنجا وبا شیوع دارد :
چه نشینم به وباخانهء ری
به خراسان شوم انشاءالله.خاقانی.
- وبا گرفتن؛ مبتلا به بیماری وبا شدن.
ترسم ز آرزو به وجودت وبا رسد
زیرا که آرزو خرد خلق را وباست.
ناصرخسرو.
دیدم سحرگهی ملک الموت را که پای
بی کفش میگریخت ز دست وبای ری.
خاقانی.
دل راست کن از بلا میندیش
یاقوت خور از وبا میندیش.نظامی.
- وبا افتادن؛ وبا گرفتن. شیوع وبا و مرگامرگی :
ابر برناید پی منع زکات
وز زنا افتد وبا اندر جهات.مولوی.
در ملک فضل بی تو وبا اوفتاده شد
دارالکتاب، مقبره، اوراق، مردگان.
درویش والهء هروی.
از بسکه با مزاج عدو سازگار نیست
افتاده ز آب تیغ تو در ملک او وبا.
شفیع اثر (از آنندراج).
- وباخانه.؛ نقطه و محلی که در آنجا وبا شیوع دارد :
چه نشینم به وباخانهء ری
به خراسان شوم انشاءالله.خاقانی.
- وبا گرفتن؛ مبتلا به بیماری وبا شدن.
درگاه پرداخت سداد برای ووکامرس
درگاه بانکی سداد برای ووکامرس، انتخابی مطمئن برای پرداخت آنلاین با امنیت بالا و سرعت عالی در خرید اینترنتی.
مشاهده جزئیات محصول