وال
(اِ)(1) ماهی بزرگی باشد که کشتی را فروبرد. (لغت فرس اسدی ص 334). نوعی از ماهی فلوس دار بود. (غیاث اللغات) (از جهانگیری) (برهان قاطع). ماهی که پولک آن درشت باشد. (فرهنگ خطی) (از فرهنگ نظام). نوعی ماهی درم دار. (انجمن آرا)(2)(آنندراج)(3). نوعی از ماهی بزرگ فلس دار. (ناظم الاطباء). ماهی چناغ باشد. (اوبهی). بال. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (جهانگیری) (برهان قاطع). بال نام نوعی از ماهی است در عربی شاید وال مبدل آن است. (فرهنگ نظام). جمل البحر. (یادداشت مؤلف). و نیز رجوع به بال و بالن شود :
به رحل همت بر من عطا فرستد شاه
که کرگدنش نتابد نه نیز ماهی وال.
غضایری.
زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد
همچو خیش از پر مه ریزه شود ماهی وال.
فرخی.
تا به بحر اندر است وال و نهنگ
تا به گردون بر است رأس و ذنب.فرخی.
یکی مرده ماهی همان روزگار
برافکند موجش به سوی کنار
که گز سیصدی بود بالای او
فزون از چهل بود پهنای او
کشیدند از آب اندرون هم گروه
به کشتی به خشکی مر آن پاره کوه
بسی گوهر و زر بد اوباشته
همه سینه اش عنبر انباشته
دگر هرچه ماند از بزرگان و خرد
ز بهر خورش پاره کردند و برد
بماند از شگفتی سپهبد به جای
بدو گفت مهراج فرخنده رای
که آن ماهی است این که خوانند وال
وزین مه بس افتد هم ایدر به سال.اسدی.
همیدون یکی ماهی دیگر است
که زین وال تنش اندکی کمتر است.اسدی.
گر خیال تیغ تو بر بحر قلزم بگذرد
گردد اندر بحر قلزم بی روان ز اهوال وال.
قطران.
چو گرم گردد آب از هوای آتش طبع
پشیزه نرم شود بر مسام ماهی وال.ازرقی.
دریای گندنا رنگ از تیغ شاه گلگون
لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 228).
دین ز درویشان طلب نز خواجگان باشکوه
ز آنکه گوهر از صدف یابی نه از ماهی وال.
کمال اسماعیل (از جهانگیری).
|| نام رودخانه ای هم هست که آن ماهی [ ماهی وال ] در آن رودخانه می باشد. (برهان قاطع). بعضی گویند وال رودخانه ای است در حدود چین. (فرهنگ خطی). || قسمی پارچه است. رجوع به والا شود. || (پسوند) به صورت پسوند در کلماتی چون کوتوال، نخچیروال، تژوال به کار رفته است.
(1) - = بال = فال = اوال = افال = شال = آل = والی = اول = اوک = واک = اکیال = بالام؛ در عربی هم از یونانی: Phalaina. (کرملی، نشوء اللغه ص 82)، «وال ماهی بزرگ باشد که کشتی را فروبرد». (لغت فرس ص334)، دزی نویسد (ص 776) «وال، اسم یک قطاس Cetaceبزرگ در دریای حاره است. (Cachalot ,Baleine) در ادریسی «الوالی» آمده، در مسعودی «الاوال» (که Palgrave به معنی Requinآورده)، در فارسی: «وال» و «بال» (شکلی که در عربی هم آمده)، «آل»؛ این کلمه در زبانهای شمالی و السنهء رومانی با جزء آخر کلمه که مختص آنهاست آمده است»، معزی نیشابوری (دیوان، ص442) :
به آب و آتش گستاخ در رود، گوئی
سمندر است در آتش در آب ماهی وال.
(از حاشیهء ص 2252 برهان قاطع چ معین).
(2) - هدایت آرد: در بعضی کتب دیده شد که بال عظیم ترین ماهیان است و چون بال خود را برآرد به بزرگی بادبان و شارع کشتی است و سبب این نام همین است، چون چندی به خوردن ماهیان مشغول شود ماهیان به خداوند بنالند. اشکْنامْ ماهیی کوچک را خدا بر وی غالب کند که به مغز سرش رفته کاوش کند و چندان سر و بال بر کوه، زمین و دریا زند که هلاک شود، چنانکه در این معنی گفته ام :
هر که را گوش پر شد از باطل
سخن حق محال خواهد بود
سخن حق به گوش هر نادان
قصهء اشک و بال خواهد بود.
و هم در بحرالحقایق گفته شده :
چون ز خردی بزرگ را خللی است
قصهء اشک و بال خوش مثلی است.
(انجمن آرای ناصری).
(3) - در آنندراج: ورم دار.
به رحل همت بر من عطا فرستد شاه
که کرگدنش نتابد نه نیز ماهی وال.
غضایری.
زیر آن سایه به آب اندر اگر برگذرد
همچو خیش از پر مه ریزه شود ماهی وال.
فرخی.
تا به بحر اندر است وال و نهنگ
تا به گردون بر است رأس و ذنب.فرخی.
یکی مرده ماهی همان روزگار
برافکند موجش به سوی کنار
که گز سیصدی بود بالای او
فزون از چهل بود پهنای او
کشیدند از آب اندرون هم گروه
به کشتی به خشکی مر آن پاره کوه
بسی گوهر و زر بد اوباشته
همه سینه اش عنبر انباشته
دگر هرچه ماند از بزرگان و خرد
ز بهر خورش پاره کردند و برد
بماند از شگفتی سپهبد به جای
بدو گفت مهراج فرخنده رای
که آن ماهی است این که خوانند وال
وزین مه بس افتد هم ایدر به سال.اسدی.
همیدون یکی ماهی دیگر است
که زین وال تنش اندکی کمتر است.اسدی.
گر خیال تیغ تو بر بحر قلزم بگذرد
گردد اندر بحر قلزم بی روان ز اهوال وال.
قطران.
چو گرم گردد آب از هوای آتش طبع
پشیزه نرم شود بر مسام ماهی وال.ازرقی.
دریای گندنا رنگ از تیغ شاه گلگون
لعل پیازی از خون یک یک پشیز والش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 228).
دین ز درویشان طلب نز خواجگان باشکوه
ز آنکه گوهر از صدف یابی نه از ماهی وال.
کمال اسماعیل (از جهانگیری).
|| نام رودخانه ای هم هست که آن ماهی [ ماهی وال ] در آن رودخانه می باشد. (برهان قاطع). بعضی گویند وال رودخانه ای است در حدود چین. (فرهنگ خطی). || قسمی پارچه است. رجوع به والا شود. || (پسوند) به صورت پسوند در کلماتی چون کوتوال، نخچیروال، تژوال به کار رفته است.
(1) - = بال = فال = اوال = افال = شال = آل = والی = اول = اوک = واک = اکیال = بالام؛ در عربی هم از یونانی: Phalaina. (کرملی، نشوء اللغه ص 82)، «وال ماهی بزرگ باشد که کشتی را فروبرد». (لغت فرس ص334)، دزی نویسد (ص 776) «وال، اسم یک قطاس Cetaceبزرگ در دریای حاره است. (Cachalot ,Baleine) در ادریسی «الوالی» آمده، در مسعودی «الاوال» (که Palgrave به معنی Requinآورده)، در فارسی: «وال» و «بال» (شکلی که در عربی هم آمده)، «آل»؛ این کلمه در زبانهای شمالی و السنهء رومانی با جزء آخر کلمه که مختص آنهاست آمده است»، معزی نیشابوری (دیوان، ص442) :
به آب و آتش گستاخ در رود، گوئی
سمندر است در آتش در آب ماهی وال.
(از حاشیهء ص 2252 برهان قاطع چ معین).
(2) - هدایت آرد: در بعضی کتب دیده شد که بال عظیم ترین ماهیان است و چون بال خود را برآرد به بزرگی بادبان و شارع کشتی است و سبب این نام همین است، چون چندی به خوردن ماهیان مشغول شود ماهیان به خداوند بنالند. اشکْنامْ ماهیی کوچک را خدا بر وی غالب کند که به مغز سرش رفته کاوش کند و چندان سر و بال بر کوه، زمین و دریا زند که هلاک شود، چنانکه در این معنی گفته ام :
هر که را گوش پر شد از باطل
سخن حق محال خواهد بود
سخن حق به گوش هر نادان
قصهء اشک و بال خواهد بود.
و هم در بحرالحقایق گفته شده :
چون ز خردی بزرگ را خللی است
قصهء اشک و بال خوش مثلی است.
(انجمن آرای ناصری).
(3) - در آنندراج: ورم دار.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول