هیکل
[هَ / هِ کَ] (اِ) بتخانه. (برهان) (مهذب الاسماء). عبادت خانهء ترسایان که در آن صور و تماثیل باشد. بتخانه است به زبان پهلوی. (لغت نامهء اسدی). خانهء ترسایان که در آن پیکر مریم علیها سلام باشد. (منتهی الارب). کلیسیای ترسایان. بهارخانه. بتکده. دارالاصنام. بیت الصنم. (منتهی الارب). پرستشگاه بت. بیت الصور. (مفاتیح خوارزمی). بیت النار. آتشکده. معبد. بتخانه. مولانا جلال دوانی گوید: هیکل به معنی صورت و پیکر و حکماء خانه ای چند میساختند در طالعهای خاص در آن خانه طلسمات نقش میکردند بنام کواکب سبعه و آن خانه ها را تعظیم میکردند و عبادت مینمودند و میرغیاث الدین منصور به معنی بدن آورده اما در عربی نیز این لفظ را آورده و به هیاکل جمع بسته اند :
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی.عنصری.
تو گفتی هیکل زردشت گشته ست
ز بس لاله همه صحرا سراسر.لبیبی.
- هیکل الروم، هیکل روم؛ نام بتخانه ای که در روم بوده است. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
دبیرستان کنم در هیکل روم
کنم آئین مطران را مطرا.خاقانی.
- هیکل النار؛ آتشکده.
|| تعویذ. حرز. دعا که به بازو بندند چشم زخم را :
حور را حِرز و هیکل است آن خط
که سنائی بر آن نهاد نمط.سنائی.
هیکل و نشره و حرزی که اجل بازنداشت
هم به تعویذدِه شعبده گر باز دهید.خاقانی.
این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است
کایمن کند ز هول سباع و شرِ هوام.
خاقانی.
خاص از برای وسوسهء دیو نفس را
شاید گر این سخن بنویسی به هیکلی.
سعدی.
- هیکل کردن؛ چون حمائل بندی، حلقه ای را از یک سوی دوش به زیر بغل جانب مقابل بردن: قرآن را هیکل کردن؛ حمایل کردن قرآن خرد. (یادداشت مؤلف).
-هیکل وار؛ همانند هیکل. حمایل وار :
دشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرز
هشت حرفش هفت هیکل وار در بر ساختند.
خاقانی.
|| نقش و تصویر. نقش و نگار :
بر آن لوح چون خط یونانیان
چهل حرف و شش هیکل اندر میان.
اسدی (گرشاسبنامه ص188).
- هیکل بستن؛ کستی بستن. زنار بستن. به کمر بستن بندی که نزد زرتشتیان کشتی یا کستی نام دارد و برهمنان و ترسایان زنار اصطلاح کرده اند :
بدان خانه شد شاه یزدان پرست
فرودآمد آنجا و هیکل ببست.فردوسی.
- || کنایه از مردن و وفات یافتن. (برهان).
چنان دان که این هیکل از پهلوی
بود نام بتخانه ار بشنوی.عنصری.
تو گفتی هیکل زردشت گشته ست
ز بس لاله همه صحرا سراسر.لبیبی.
- هیکل الروم، هیکل روم؛ نام بتخانه ای که در روم بوده است. (غیاث اللغات) (آنندراج) :
دبیرستان کنم در هیکل روم
کنم آئین مطران را مطرا.خاقانی.
- هیکل النار؛ آتشکده.
|| تعویذ. حرز. دعا که به بازو بندند چشم زخم را :
حور را حِرز و هیکل است آن خط
که سنائی بر آن نهاد نمط.سنائی.
هیکل و نشره و حرزی که اجل بازنداشت
هم به تعویذدِه شعبده گر باز دهید.خاقانی.
این نامه هفت عضو مرا هفت هیکل است
کایمن کند ز هول سباع و شرِ هوام.
خاقانی.
خاص از برای وسوسهء دیو نفس را
شاید گر این سخن بنویسی به هیکلی.
سعدی.
- هیکل کردن؛ چون حمائل بندی، حلقه ای را از یک سوی دوش به زیر بغل جانب مقابل بردن: قرآن را هیکل کردن؛ حمایل کردن قرآن خرد. (یادداشت مؤلف).
-هیکل وار؛ همانند هیکل. حمایل وار :
دشمنانش همره غولند اگر خود بهر حرز
هشت حرفش هفت هیکل وار در بر ساختند.
خاقانی.
|| نقش و تصویر. نقش و نگار :
بر آن لوح چون خط یونانیان
چهل حرف و شش هیکل اندر میان.
اسدی (گرشاسبنامه ص188).
- هیکل بستن؛ کستی بستن. زنار بستن. به کمر بستن بندی که نزد زرتشتیان کشتی یا کستی نام دارد و برهمنان و ترسایان زنار اصطلاح کرده اند :
بدان خانه شد شاه یزدان پرست
فرودآمد آنجا و هیکل ببست.فردوسی.
- || کنایه از مردن و وفات یافتن. (برهان).
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول