هوی
(اِ صوت) حکایت صوت گفتن. آواز برآوردن با تفوه به کلمهء هو. مجازاً بانگ و آواز و فریاد :
جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش
هوا پر دود و آذر شد ز هویش.
(ویس و رامین).
همچون گوزن هوی برآورده در سماع
شیران کز آتش شب شبهت رمیده اند.
خاقانی.
- های و هوی؛ فریاد و بانگ :
هرکه را وقتی دمی بوده ست و روزی مستیی
دوست دارد نالهء مستان و های و هوی را.
سعدی.
مطربان گویی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی.
سعدی.
|| افسوس. (حاشیهء برهان چ معین) :
همی کرد هوی و همی کند موی
همی ریخت اشک و همی خست روی.
فردوسی.
گهی از دیده راندی گوهرین جوی
گهی از دل کشیدی آذرین هوی.
(ویس و رامین).
|| (صوت) کلمهء تنبیه است. (حاشیهء برهان چ معین) :
هان مردا هوی و هان جوانمردا هوی
مردی کنی و نگاه داری سر کوی.
(منسوب به ابوسعید ابوالخیر) (از حاشیهء برهان از فرهنگ نظام).
جهان پر مشک و عنبر شد ز مویش
هوا پر دود و آذر شد ز هویش.
(ویس و رامین).
همچون گوزن هوی برآورده در سماع
شیران کز آتش شب شبهت رمیده اند.
خاقانی.
- های و هوی؛ فریاد و بانگ :
هرکه را وقتی دمی بوده ست و روزی مستیی
دوست دارد نالهء مستان و های و هوی را.
سعدی.
مطربان گویی در آوازند و صوفی در سماع
شاهدان در حالت و شوریدگان در های و هوی.
سعدی.
|| افسوس. (حاشیهء برهان چ معین) :
همی کرد هوی و همی کند موی
همی ریخت اشک و همی خست روی.
فردوسی.
گهی از دیده راندی گوهرین جوی
گهی از دل کشیدی آذرین هوی.
(ویس و رامین).
|| (صوت) کلمهء تنبیه است. (حاشیهء برهان چ معین) :
هان مردا هوی و هان جوانمردا هوی
مردی کنی و نگاه داری سر کوی.
(منسوب به ابوسعید ابوالخیر) (از حاشیهء برهان از فرهنگ نظام).