اسوار
[اَسْ] (ص، اِ) (در پهلوی: اسوار(1)، اوستایی: اسبارای(2)، بمعنی برندهء اسب(3)) سوار. فارس. مقابل پیاده. (انجمن آرا). || نامی بوده که ایرانیان به مرد دلیر و یل مشهور میداده اند. (مفاتیح العلوم خوارزمی).
- اسواران (جمع فارسی) و اساوره (جمع -عربی)؛ دهقانان و شهزادگان و مرزبانان. رجوع به اسواران و اساوره شود.
|| بزبان گیلان جمعی باشند از لشکریان که اقل مرتبه تبری و چماقی همراه دارند که بدان حرب کنند و بر کلاه خود یکدیگر زنند و آن نوع حرب را اسواری گویند. (برهان) (جهانگیری).
(1) - asewar.
(2) - asbaray. (3) - رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 223 شود.
- اسواران (جمع فارسی) و اساوره (جمع -عربی)؛ دهقانان و شهزادگان و مرزبانان. رجوع به اسواران و اساوره شود.
|| بزبان گیلان جمعی باشند از لشکریان که اقل مرتبه تبری و چماقی همراه دارند که بدان حرب کنند و بر کلاه خود یکدیگر زنند و آن نوع حرب را اسواری گویند. (برهان) (جهانگیری).
(1) - asewar.
(2) - asbaray. (3) - رجوع به فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 223 شود.