هوان
[هَ] (ع مص) ناتوان و درویش گردیدن و برجای ماندن. || خوار گردیدن. (اقرب الموارد). هون. مهانه. (منتهی الارب). || (اِمص) خواری و بی عزتی. (غیاث) :
قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان.فرخی.
صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ
رادمردان جهان رستند از ذل و هوان.
فرخی.
جاودان زین گونه بادا عیش او
عیش بدخواهش به تیمار و هوان.فرخی.
گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمود
بدخو جهان، تو را ز غم و رنج و از هوان.
ناصرخسرو.
آنکه از نیست هست کردندش
او به راحت رسد همی ز هوان.ناصرخسرو.
دل من با هوا زان پس نیامیخت
که زیر هر هوا اندر، هوان دید.مسعودسعد.
بدان دم اندر راندم همی ز دیده سرشک
دل از هوا رنجور و من از هوان مضطر.
مسعودسعد.
روزی چه طلب کنم به خواری؟
خود بی طلب و هوان ببینم.خاقانی.
نکرد با من از این ناکسان کس احسانی
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست.
خاقانی.
پیش تیغش کآتش نمرود را ماند ز چرخ
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند.
خاقانی.
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
در بستر هوان فتد و ناتوان شود.سعدی.
مسکین اسیر نفس و هوا کاندر آن مقام
با صدهزار غصه قرین هوان شود.سعدی.
قسمش از مهرگان سعادت و عز
قسم بدخواه او بلا و هوان.فرخی.
صدر دیوان وزارت رست از زرق و دروغ
رادمردان جهان رستند از ذل و هوان.
فرخی.
جاودان زین گونه بادا عیش او
عیش بدخواهش به تیمار و هوان.فرخی.
گر نیستت خبر که چه خواهد همی نمود
بدخو جهان، تو را ز غم و رنج و از هوان.
ناصرخسرو.
آنکه از نیست هست کردندش
او به راحت رسد همی ز هوان.ناصرخسرو.
دل من با هوا زان پس نیامیخت
که زیر هر هوا اندر، هوان دید.مسعودسعد.
بدان دم اندر راندم همی ز دیده سرشک
دل از هوا رنجور و من از هوان مضطر.
مسعودسعد.
روزی چه طلب کنم به خواری؟
خود بی طلب و هوان ببینم.خاقانی.
نکرد با من از این ناکسان کس احسانی
کز آن سپس نه به چشم هوان به من نگریست.
خاقانی.
پیش تیغش کآتش نمرود را ماند ز چرخ
کرکسان پر بر سر خاک هوان افشانده اند.
خاقانی.
فریاد از آن زمان که تن نازنین ما
در بستر هوان فتد و ناتوان شود.سعدی.
مسکین اسیر نفس و هوا کاندر آن مقام
با صدهزار غصه قرین هوان شود.سعدی.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول