هم کاسه
[هَ سَ / سِ] (ص مرکب)هم خور. اکیل. کسی که با آدمی در یک کاسه غذا خورد. (یادداشت مؤلف) :
من و سایه هم زانو و هم نشینی
من و ناله هم کاسه و هم رضاعی.خاقانی.
بگو با میر کاندر پوست، سگ داری و هم جیفه
سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش.
خاقانی.
|| به کنایه، قرین و نزدیک و یار و همدم :
مرد را از اجل بود تاسه
مرگ با بددل است هم کاسه.سنائی.
یار هم کاسه هست بسیاری
لیک هم کیسه کم بود باری.سنائی.
فرشته شو، ار نه پری باش باری
که هم کاسه الا همایی نیابی.خاقانی.
ذنب مریخ را میکرد در کاس
شده چشم زحل هم کاسهء راس.نظامی.
چو هم کاسهء شاه خواهی نشست
بپیرای ناخن، فروشوی دست.نظامی.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس هم کاسه دیدم بسی.سعدی.
من و سایه هم زانو و هم نشینی
من و ناله هم کاسه و هم رضاعی.خاقانی.
بگو با میر کاندر پوست، سگ داری و هم جیفه
سگ ار بیرون در گردد تو هم کاسه مگردانش.
خاقانی.
|| به کنایه، قرین و نزدیک و یار و همدم :
مرد را از اجل بود تاسه
مرگ با بددل است هم کاسه.سنائی.
یار هم کاسه هست بسیاری
لیک هم کیسه کم بود باری.سنائی.
فرشته شو، ار نه پری باش باری
که هم کاسه الا همایی نیابی.خاقانی.
ذنب مریخ را میکرد در کاس
شده چشم زحل هم کاسهء راس.نظامی.
چو هم کاسهء شاه خواهی نشست
بپیرای ناخن، فروشوی دست.نظامی.
منه در میان راز با هر کسی
که جاسوس هم کاسه دیدم بسی.سعدی.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول