هم عهد
[هَ عَ] (ص مرکب) هم زمان. معاصر. هم عصر. (یادداشت مؤلف). || هم پیمان. هم سوگند. هم قسم. (یادداشت مؤلف) : با ملوک طوایف هم اتفاق و هم عهد شد. (فارسنامهء ابن بلخی). || موافق. علاقه مند :
کردند به بازبردنش جهد
تا با وطنش کنند هم عهد.نظامی.
کردند به بازبردنش جهد
تا با وطنش کنند هم عهد.نظامی.