هم صحبت
[هَ صُ بَ] (ص مرکب)مصاحب. همنشین :
به هم صحبتان گفت کاین باغ نغز
که منظور چشم است و ریحان مغز.نظامی.
از این دیو مردم که دام و ددند
نهان شو که هم صحبتان بدند.نظامی.
بسی هم صحبتت باشد در این پوست
ولیکن استخوان، من مغزم ای دوست.
نظامی.
غماز را به حضرت سلطان که راه داد
هم صحبت تو همچو تو باید هنروری.
سعدی.
بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم صحبت بد جدایی جدایی.حافظ.
به هم صحبتان گفت کاین باغ نغز
که منظور چشم است و ریحان مغز.نظامی.
از این دیو مردم که دام و ددند
نهان شو که هم صحبتان بدند.نظامی.
بسی هم صحبتت باشد در این پوست
ولیکن استخوان، من مغزم ای دوست.
نظامی.
غماز را به حضرت سلطان که راه داد
هم صحبت تو همچو تو باید هنروری.
سعدی.
بیاموزمت کیمیای سعادت
ز هم صحبت بد جدایی جدایی.حافظ.