هم درد
[هَ دَ] (ص مرکب) همدرد. دو کس که دردی مانند هم داشته باشند. || به کنایه، هم فکر و غمخوار. دلسوز. غمگسار :
یار همکاسه هست بسیاری
لیک هم درد کم بود باری.سنائی.
همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید
مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید.
خاقانی.
رفیق من یکی همدرد باید
تو را بر درد من رحمت نیاید.سعدی.
حدیث عشق جانان گفتنی نیست
وگر گویی کسی همدرد باید.سعدی.
مرا چند گویی که درخورد خویش
حریفی به دست آر همدرد خویش.سعدی.
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود.حافظ.
اگر ز خون دلم بوی شوق می آید
عجب مدار که همدرد نافهء ختنم.حافظ.
یار همکاسه هست بسیاری
لیک هم درد کم بود باری.سنائی.
همه همخوابه و همدرد دل تنگ منید
مرکب خواب مرا تنگ سفر بگشائید.
خاقانی.
رفیق من یکی همدرد باید
تو را بر درد من رحمت نیاید.سعدی.
حدیث عشق جانان گفتنی نیست
وگر گویی کسی همدرد باید.سعدی.
مرا چند گویی که درخورد خویش
حریفی به دست آر همدرد خویش.سعدی.
دلی همدرد و یاری مصلحت بین
که استظهار هر اهل دلی بود.حافظ.
اگر ز خون دلم بوی شوق می آید
عجب مدار که همدرد نافهء ختنم.حافظ.
درگاه به پرداخت ملت برای ووکامرس
اتصال فروشگاه شما به شبکه به پرداخت ملت برای پرداخت آنلاین سریع و مطمئن با تمامی کارتهای عضو شتاب
مشاهده جزئیات محصول