هم
[هَم م] (ع اِ) اندوه. ج، هموم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). یکی از اعراض شش گانهء نفسانیه. (یادداشت مؤلف) :
برداشته خزینه و انباشته به زر
صندوقهای پیل، و نه در دل هم و نه غم.
فرخی.
زآرزوها که داشت خاقانی
هیچ همّی به جز وصال تو نیست.خاقانی.
اگر در این مهم عظیم و همّ جسیم تهاون و توانی جایز شمرد و روی به مدافعت ننهد، ملک موروث بر باد آید. (ترجمهء تاریخ یمینی). || آنچه بدان قصد کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بستن دل به انجام کاری قبل از انجام، چه نیک و چه بد. (تعریفات). || قصد. (منتهی الارب). || (ص) بسنده و کافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): هذا الرجل همک من رجل؛ یعنی تو را کافی است. (از اقرب الموارد). || (مص) اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری اندام کسی را و لاغر کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || در خواب کردنِ زن کودک را به آواز. (منتهی الارب). || گداختن پیه را. || شیر دوشیدن. || رنجور گردانیدن بسیاریِ شیر ناقه را. || آهنگ کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ذوب کردن برف را. (اقرب الموارد).
برداشته خزینه و انباشته به زر
صندوقهای پیل، و نه در دل هم و نه غم.
فرخی.
زآرزوها که داشت خاقانی
هیچ همّی به جز وصال تو نیست.خاقانی.
اگر در این مهم عظیم و همّ جسیم تهاون و توانی جایز شمرد و روی به مدافعت ننهد، ملک موروث بر باد آید. (ترجمهء تاریخ یمینی). || آنچه بدان قصد کنند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بستن دل به انجام کاری قبل از انجام، چه نیک و چه بد. (تعریفات). || قصد. (منتهی الارب). || (ص) بسنده و کافی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد): هذا الرجل همک من رجل؛ یعنی تو را کافی است. (از اقرب الموارد). || (مص) اندوهگین کردن کار کسی را. || گداختن بیماری اندام کسی را و لاغر کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). || در خواب کردنِ زن کودک را به آواز. (منتهی الارب). || گداختن پیه را. || شیر دوشیدن. || رنجور گردانیدن بسیاریِ شیر ناقه را. || آهنگ کردن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). || ذوب کردن برف را. (اقرب الموارد).