هزارآوا
[هَ / هِ] (اِ مرکب) هزاردستان. (انجمن آرا). بلبل. عندلیب. هزار. هزاران. (یادداشت به خط مؤلف). و او را هزارآواز هم میگویند. (برهان) :
تا هزارآوا از سرو برآرد آواز
گوید او را مزن ای باربد رودنواز.
منوچهری.
بر گل نظم چون هزارآوا
تا گه صبح می سرایم من.مسعودسعد.
صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمهء هزارآوا.خاقانی.
رجوع به هزارآواز و هزاردستان شود.
تا هزارآوا از سرو برآرد آواز
گوید او را مزن ای باربد رودنواز.
منوچهری.
بر گل نظم چون هزارآوا
تا گه صبح می سرایم من.مسعودسعد.
صفیر صلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمهء هزارآوا.خاقانی.
رجوع به هزارآواز و هزاردستان شود.