هده
[هُ دَ / دِ] (اِ) حق و راست و درست باشد چنانکه بیهده ناحق و باطل و هرزه را گویند. (برهان). حق. (اسدی). هوده. قیاس کنید با بیهوده و بیهده. (حاشیهء برهان چ معین) :
مهرجویی ز من و بی مهری
هده جویی ز من و بیهده ای.رودکی.
|| فائده. (برهان).
- بیهده؛ بیفایده. بی ارزش :
بر در میر تو ای بیهده بستی طمعی
از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند.
ناصرخسرو.
به رنج بیهده ای دوست گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را.
سعدی.
رجوع به هوده و بیهوده شود.
مهرجویی ز من و بی مهری
هده جویی ز من و بیهده ای.رودکی.
|| فائده. (برهان).
- بیهده؛ بیفایده. بی ارزش :
بر در میر تو ای بیهده بستی طمعی
از طمع صعب تر آن را که نه قید است و نه بند.
ناصرخسرو.
به رنج بیهده ای دوست گنج نتوان برد
که بخت راست فضیلت نه زور بازو را.
سعدی.
رجوع به هوده و بیهوده شود.