آبک
[بَ] (اِ مرکب) جیوه. سیماب. آبَق. زیبق، باصطلاح کیمیاگران. (تحفه) :
مِسّ وجود من شود از می بسان زر
گویی که می چو آبک از اجزای کیمیاست.
خجسته.
مِسّ وجود من شود از می بسان زر
گویی که می چو آبک از اجزای کیمیاست.
خجسته.