نیم بسمل
[بِ مِ] (ص مرکب) ذبیح ناقص، و بسمل را به فارسی کشتار گویند (آنندراج) نیم کشته مذبوحی که هنوز جان داشته باشد (ناظم الاطباء) مرغی که سر آن بریده باشند و هنوز در حال طپیدن باشد که مقداری از گردن او بریده باشند و سر جدا نشده باشد (یادداشت مؤلف) : بیامد اوفتان خیزان بر من چنان مرغی که باشد نیم بسملمنوچهری بسان نیم بسمل مرغ غمناک جگرخسته همی غلطید بر خاکعطار آن همه مرغان چو بیدل ماندند همچو مرغ نیم بسمل ماندندعطار اوفتاده در رهی بی پا و سر همچو مرغی نیم بسمل زین سببعطار نگاه همت فیضی به سوی صیدگهی است که صدهزار هما نیم بسمل افتاده ست فیضی تو ترک نیم مستی من مرغ نیم بسمل کام تو از من آسان کار من از تو مشکل شاه قوام الدین - نیم بسمل کردن؛ نیم کشته رها کردن.