نیام
(اِ)( 1) غلاف شمشیر (برهان قاطع) غلاف شمشیر و کارد و خنجر (انجمن آرا) (آنندراج) (از رشیدی) (از غیاث اللغات) غلاف هرچیز (از فرهنگ فارسی معین) : برآورد شمشیر تیز از نیام بدو گفت کای بدگهر پور سامفردوسی فرستادش اسبی به زرین ستام یکی تیغ هندی به زرین نیامفردوسی کجا دیدی دو تیغ اندر نیامی و یا هم روز و شب اندر مقامی فخرالدین اسعد دو تیغ به هم در یک نیام نتوان نهاد که نگنجد (تاریخ بیهقی) شمشیرها در نیام شد (تاریخ بیهقی ص 399 ) که چند خسبید ای بی هشان که وقت آمد که تیغ جهل همی در نیام باید کرد ناصرخسرو خنجرت را ز حنجر نادان بود نیام اسب تو را ز دیدهء شیطان بود نعال ناصرخسرو بدخو شدی ز خوی بد یار خود چنانک خنجر خمیده گشت چو خمیده شد نیام ناصرخسرو هنگام حمله خواست که ناگه به ذات خویش بی دست تو برآید تیغ از نیام تو مسعودسعد شمشیرهای مخالف از نیام برکشیده شود (کلیله و دمنه) بدانسان که گوئی علی مرتضی همی برکشد ذوالفقار از نیامسوزنی غم مرد را غذاست چو فارغ شد از جهان خون تیغ را حلی است چو بیرون شد از نیام خاقانی تیغ نیام بفکند چون گه حشر تن کفن راست چو صور دردمند از سرنای معرکه خاقانی ز تیر فلک تیغ چستی نداشت چو من در نیام زبان عنصریخاقانی سلطان از سر کرمی که در طینت پاک او مجبول بود او را امان داد و شمشیر انتقام در نیام نهاد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 25 ) ندانست که نیامی گنجای دو تیغ ندارد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 286 ) تیغ ذلاقت زبان او نیام نشناختی (ترجمهء تاریخ یمینی ص 255 ) مصلحت توست زبان زیر کام تیغ پسندیده بود در نیامنظامی جای دو شمشیر نیامی که دید بزم دو جمشید مقامی که دیدنظامی وهم دیدی که چون گذارد گام برق چون تیغ برکشد ز نیامنظامی نبرد تیغش و اگر باشد با همه خلق در نیام بودعطار تیغ مکاوحت با نیام کردند و هر لشکری در محل خود آرام گرفتند (جهانگشای جوینی) تیغ برآر از نیام زهر درافکن به جام کز قبل ما قبول وز طرف ما دعاست سعدی رها نمی کند این نظم چون زره درهم که خصم تیغ تعنت برآورد ز نیامسعدی محال عقل است که ذوالفقار علی در نیام و زبان سعدی در کام (گلستان ||) میان شمشیر (دستورالاخوان) میان و وسط تیغ و غیر تیغ را نیز گویند هرچیز باشد (برهان قاطع) به معنی وسط تیغ هرگز نیامده بلکه به معنی است نه نیام (سراج اللغات) (فرهنگ نظام) (حاشیهء برهان قاطع ||) تعویذ (برهان قاطع) به معنی تعویذ ظاهراً « میان » وسط هرچیز تصحیفی است از پنام و چشم پنام یا بالعکس (یادداشت مؤلف) به معنی تعویذ پنام است به بای فارسی (سراج اللغات) (حاشیهء برهان قاطع ||) چوب بن خیش که برزگر به دست گیرد وقت تخم ریختن (از رشیدی) چوب بن خیش که برزیگران در وقت شیار کردن بدان چسبند و زور کنند تا گاوآهن بیشتر به زمین فرورود و زمین را بیشتر بشکافد (از برهان) مقوم (السامی) (از فرهنگ نظام) (از حاشیهء برهان قاطع ||) نیام چشم؛ پلک چشم (یادداشت مؤلف) جفن (دستوراللغه) (ناظم الاطباء): رسع؛ دردمندی نیام چشم (منتهی الارب (||) اصطلاح گیاه شناسی) غلاف برگ یا گل (لغات فرهنگستان) قاعدهء بعضی از برگها و برگه ها یا گریبان که روی ساقه ادامه دارد و آن را کام احاطه می کند مانند نیام گیاهان تیرهء گندم و دم اسبیان( 2) (فرهنگ اصطلاحات علمی ||) نوعی میوهء خشک و شکوفا که از یک برچه تشکیل شده و پس از رسیدن به وسیلهء دو شکاف طولی باز می شود، مانند میوهء گیاهان تیرهء نخود( 3) (فرهنگ اصطلاحات علمی ||) رحم زهدان || پی عصب || بند و رفاده ای که بر مقایسه شود (از gam+ni، nigama با سانسکریت ،nigama : عضو شکسته می بندند (ناظم الاطباء) ( 1) - پارسی باستان Legume - ( فرانسوی) ( 3 ) Gaine - ( حاشیهء برهان قاطع چ معین) (فرانسوی) ( 2.