اباش
[اُ] (اِ) اُباشه. جماعتی آمیخته از هر جنس مردم. و فرهنگ نویسان قطعهء ذیل را از سعدی شاهد لفظ و معنی فوق می آورند :
اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی
چه لازم است که جور و جفا کشم چندین
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در اباشهء(1) او جور نیست بر مسکین.
و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعهء مزبوره غیر از اباشهء عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است.
(1) - در کلیات سعدی چ فروغی ص 743 «ایاسه» آمده است . رجوع شود به ایاسه در همین لغت نامه.
اگر تو بر دل مسکین من نبخشائی
چه لازم است که جور و جفا کشم چندین
بصدر صاحب دیوان ایلخان نالم
که در اباشهء(1) او جور نیست بر مسکین.
و این شاهد برای معنی و لفظ فوق رسا نیست و چنین مینماید که این کلمه در قطعهء مزبوره غیر از اباشهء عرب و به معنی سیرت و روش و آئین و امثال آن است.
(1) - در کلیات سعدی چ فروغی ص 743 «ایاسه» آمده است . رجوع شود به ایاسه در همین لغت نامه.