نهاد
[نِ / نَ] (مص مرخم، اِمص) مصدر مرخم و اسم مصدر و ریشهء فعل نهادن است رجوع به نهادن شود || گذاشت گذاشتن مقابل برداشتن رجوع به نهادن شود : و چون بر سفره نشینند خاموش نباشند و ابتدا به نام خدا کنند و چیزی نکنند از نهاد و برداشت که اصحاب را از آن کراهتی باشد (کشف المحجوب ||) ادا پرداخت (فرهنگ فارسی معین) رجوع به نهادن شود : زنهار ای پسر که در نهاد زکوه و حج دل شک نداری (قابوسنامه) (فرهنگ فارسی معین (||) اِ) سرشت خلقت (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) خلقت (غیاث اللغات) طینت (برهان قاطع) آفرینش (فرهنگ فارسی معین) طویت جبلت گوهر فطرت خلقت خمیره ذات خوی طبع طبیعت (یادداشت مؤلف) مزاج (ناظم الاطباء) بنیه ترکیب (السامی) : چو مردم ندارد نهاد پلنگ نگردد زمانه بر او تار و تنگفردوسی به خواری و زاری به ساری فتاد ز اندیشهء کژ و از بدنهادفردوسی همه رای تو برتری جستن است نهاد تو همرنگ اهریمن استفردوسی که دگرگون شدند و دیگر سان به نهاد و به خوی و گونه و رنگفرخی هم بزرگی به علوم و هم بزرگی به ادب هم بزرگی به نهاد و هم بزرگی به پدر فرخی خدای ما نهاد ما چنین کرد که زان را نیست چیزی خوشتر از مرد فخرالدین اسعد ستوده سیرت و پاکیزه طبعت گزیده فعلت و نیکو نهادتمسعودسعد ای ترا فر فریدون و نهاد جمشید وی ترا سیرت کیخسرو و رای هوشنگ مسعودسعد نیکی و بدی که در نهاد بشر است شادی و غمی که در قضا و قدر استخیام سرشت و نهاد وی از خلق و خلق ز انصاف صرف است و از عدل نابسوزنی زر نهاد تو چون پاک شد به بوتهء خاک نه طوق و تاج شود چون ز بوته گشت جدا خاقانی بیرون همه صفا و درون تیره گوئی نهاد آینه سان دارندخاقانی مردمی از نهاد کس مطلب خرمی از مزاج دهر مجویخاقانی ای جمع کرده مبدع کن در نهاد تو هم سیرت ملایک و هم صورت ملوک ظهیر امیر ناصرالدین از سر کرم و مکرمت که در نهاد پاک او مجبول بود بدان راضی شد (ترجمهء تاریخ یمینی) از آنجا که از کرم نهاد آن پادشاه بود این دعوت را اجابت کرد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 18 ) در این چارطبع مخالف نهاد که آب آمد و آتش و خاک و بادنظامی چنین آمده ست آدمی را نهاد که آرد فرامش کنان را بیادنظامی کم بُوَدشان رأفت و لطف و وداد ز آنکه حیوانی است غالب بر نهادمولوی به شهری در از شام غوغا فتاد گرفتند پیری مبارک نهادسعدی یکی هاتف از غیب آواز داد که ای نیکبخت مبارک نهادسعدی غلامش به دست کریمی فتاد توانگر دل و دست و نیکو نهادسعدی اگر نفع کس در نهاد تو نیست چنین جوهر و سنگ خارا یکی است سعدی || باطن (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ضمیر دل (ناظم الاطباء) درون (حاشیهء برهان قاطع چ معین) سریرت منش (یادداشت مؤلف) : دلش زآن شبان اندکی برگشاد که زیبامنش بود و زیرک نهادنظامی تشریح نهاد خود درآموز کاین معرفتی است خاطرافروزنظامی تنها نه پدر ز یاد من رفت خود یاد من از نهاد من رفتنظامی سیرت بغی و عناد آن گروه در نهاد وی متمکن نشده است (گلستان) خست جبلی در نهادش متمکن گشت (گلستان) برآسود درویش روشن نهاد بگفت ایزدت روشنائی دهادسعدی گر قدر خود بدانی قربت فزون شود نیکونهاد باش که پاکیزه جوهریسعدی ور ندانی که در نهادش چیست محتسب را درون خانه چه کارسعدی چون نهاد تو آسمانی شد صورتت سربسر معانی شداوحدی - خروش از نهاد برآوردن و برآمدن؛ فریاد از ته دل برآوردن یا برآمدن : و خروش از نهادش برآمد (گلستان) چو حاتم به آزادگی سر نهاد جوان را برآمد خروش از نهادسعدی - غبار از نهاد برآوردن؛ کنایه از نابود کردن : او چو آمد من کجا یابم قرار که برآرد از نهاد من غبارمولوی - فریاد از نهاد برآمدن؛ از تأثر شدید خروش از ته دل برآمدن : فریاد برآید از نهادم کآید ز نصیحت تو یادمنظامی صاحبدلی بشنید، فریاد از نهادش برآمد (گلستان) - فریاد در نهاد افتادن (اوفتادن)؛ کنایه است از سخت آشفته حال شدن : گر در خیال خلق پری وار بگذری فریاد در نهاد بنی آدم اوفتدسعدی - گرد از نهاد برآوردن؛ کنایه از کشتن و نابود کردن : نه رستم چو پایان روزی بخورد شغاد از نهادش برآورد گردسعدی || اصل ریشه بیخ وجود : پس به معنی آن شجر از میوه زاد گر بصورت از شجر بودش نهادمولوی || رسم (صحاح الفرس) (فرهنگ اسدی) (اوبهی) (برهان قاطع) آئین (فرهنگ اسدی) (اوبهی) طریقه روش روش معین کرده شده قاعده قانون (ناظم الاطباء) وتیره (منتهی الارب) شیوه روال شعار : ز یک دست بستد به دیگر بداد جهان را چنین است ساز و نهادفردوسی جهان را چنین است ساز و نهاد که جز مرگ را کس ز مادر نزادفردوسی تن آسان نبوده ست بی رنج کس نهاد زمانه بر این است و بسفردوسی بدینسان نهادش خداوند داد( 1) بود تا بود هم بر این یک نهادفردوسی بر این نهاد نبوده ست حال و سنت کس جهانیان همه زین آگهند پیر و جوانفرخی جمله بر این رسم و این نهاد همی باش روز تو نوروز و روزگار تو چون فال منوچهری از گشت روزگار مشو تنگدل که چرخ بر یک نهاد ماند نخواهد همی مدام ناصرخسرو وین چرخ چنین است بی خلاف داند که چنین آمدش نهادمسعودسعد شکستن سپه و دستگیر کردن خصم نهاد و رسم و ره و سنت و شعار تو باد سوزنی || سنت (یادداشت مؤلف) قاعده : زلیخا به آیین و رسم و نهاد بدان میزبانی یکی داد داد شمسی (یوسف و زلیخا) گذشت و بود پیش از شما سنن، نهادهای روزگار (کشف الاسرار، از فرهنگ فارسی معین) نه فرخ شد نهاد نو نهادن ره و رسم کهن بر باد دادننظامی || قاعده ای که نبوده باشد نهند (اوبهی) رجوع به معنی قبلی شود || مراسم آیین آداب : چو داری نهاد پرستش نگاه ببخشم ترا آنچه کردی گناهفردوسی نهاد سپه بردن و تاختن بیاموز با صف کین ساختناسدی || قرار مواضعه (یادداشت مؤلف) : اگر وی را امروز بر این نهاد یله کنم آنچه خواسته آمده است از غلام و اسب و سلاح و فرستاده آید (تاریخ بیهقی ص 75 ||) روش عادت رسم (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) طرز (ناظم الاطباء) سیرت صفت خصلت (ناظم الاطباء) رفتار سلوک راه و رسم شیوه : نهاد خوب و ره مردمی از او گیرند ستودگان و بزرگان تازی و دهقانفرخی میر همچون پدر آمد به سرشت و به نهاد تخم چون نیک بود نیک پدید آید بر فرخی به نهاد و خوی و صورت به پدر ماند راست پسر آن است پدر را که بماند به پدرفرخی به درگه چنین گفت پیش مهان که این شه ندارد نهاد شهاناسدی ترا نیست خود پایهء بندگان نداری نهاد پرستندگان شمسی (یوسف و زلیخا ||) بنیان اساس ارکان (یادداشت مؤلف) بنیاد (فرهنگ فارسی معین) (غیاث اللغات) : خدای عرش جهان را چنین نهاد نهاد که گاه مردم از او شاد و گه بود ناشاد رودکی خردمند گوید که بر عدل و داد بود پادشاهی و دین را نهادبوشکور سخا و حلم و شرف دارد و هنر دارد نهاد طبع چهار است و آن خواجه چهار فرخی نهاد عالم ترکیب و چرخ و هفت اختر شد آفریده به ترتیب از این چهار گهر ناصرخسرو مائیم که اصل شادی و کان غمیم سرمایهء دادیم و نهاد ستمیمخیام لاخیردان نهاد جهان و رسوم دهر لاشی شناس برگ سپهر و نوای خاکخاقانی || ساخت (یادداشت مؤلف) بنا بنیاد (از ناظم الاطباء) تعبیه : تا جز از بیست و چهارش نبود خانهء نرد همچو دوسی ودو خانه است نهاد شترنگ (از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) دل یوسف آسیمه شد زآن نهاد( 2) به لاحول گفتن زبان برگشاد شمسی (یوسف و زلیخا) ولایت پارس پنج کورت است هر کورتی به پادشاهی کی نهاد آن کورت به آغاز کرده است بازخوانده اند (فارسنامهء ابن بلخی ص 121 ) اگرچه در او [ شطرنج ] فواید بسیار است و مصالح بیشمار غرض کلی نهاد حرب است پیادگان را پیش داشت که پادشاه در میان باید به لشکر استوار (راحه الصدور) کرده چندین بنا به مصر و به شام هر یکی در نهاد خویش تمامنظامی || استقرار (فرهنگ فارسی معین) رجوع به معنی قبلی شود|| بنائی که سازند (اوبهی) رجوع به معنی قبلی شود || وضع هیأت (دانشنامهء علائی ص 2) هیأه (صراح) (منتهی الارب) شکل (ناظم الاطباء) وضع حال کیفیت صورت : خجسته فریدون ز مادر بزاد جهان را یکی دیگر آمد نهادفردوسی نوز جوان است و کار فردا دارد فردا دارد دگر نهاد و دگرگونفرخی آتشی کرده ست خواجه کز فراوان معجزات هر زمان دیگر نهادی گیرد و دیگر شود فرخی آمد خزان فرخ شاها به خدمتت شد بوستان و باغ به دیگر نهاد و سان مسعودسعد باد خزان روی به بستان نهاد کرد جهان باز دگرگون نهادمسعودسعد جنبش که گرد خود بود نه از نهادی به نهادی نه از جای به جایی (دانشنامهء علائی، از حاشیهء برهان قاطع) همهء انگارها و همهء نهادها به آسانی بپذیرد [ آب ] و لکن نگاه ندارد و بدان نهاد نماند و منفعت هستی او اندر هرچیزی آن است که مادتها بزودی و به آسانی به هر نهادی که خواهند بتوان نهاد و فرمانبردار باشند اندر آن چنانکه چیزی خشک اگر چه نهادها دیر پذیرد دیر از نهادها بگردد (ذخیرهء خوارزمشاهی) شکل آماس عضله دراز باشد بر شکل نهاد آن عضله (ذخیرهء خوارزمشاهی) نخست تشریح اندامهای یکسان و گوهر آن و ترکیب اندامهای مرکب و شکل و نهاد هر یک شناخته باشد (ذخیرهء خوارزمشاهی) چشم و ابرو و پوست پیشانی و لبها [ بعلت لقوه ]کوژ گردد و از نهاد طبیعی بگردد و اندامها بدین سبب اندرکشیده شود و از نهاد خویش بگردد (ذخیرهء خوارزمشاهی) معرفت احوال و اشکال و نهاد عالم کی باعث آن جز شرف نفس و کمال عقل نیست (فارسنامهء ابن بلخی ص 2) نهاد و شکل آن و سیر ملوک پیشینگان و عادات حشم و رعیت آن (فارسنامهء ابن بلخی ص 3) نهاد آن [ انطاکیه ]بر مثال عرصهء شطرنج نهاده است (مجمل التواریخ) هم بر سان او نهاد انطاکیه بود (مجمل التواریخ) وصف نهاد ولایت و جویها را و عجایب ذکر کرده است (مجمل التواریخ ||) قد و قامت (ناظم الاطباء) رجوع به معنی قبلی شود || ترتیب وضع نسبت اجزا بیکدیگر (یادداشت مؤلف) :نهادشان مانند نهاد آن هفت روشن است که ایشان را به پارسی هفتورنگ خوانند (التفهیم) به وقت فروشدن او [ آفتاب ] عین هر سه حال باشد( 3) ولکن نهاد آن باشگونه (التفهیم||) ساخت بافت (یادداشت مؤلف) : به سی روز در ماه هر بامداد یکی فرش بودی به دیگر نهاد( 4)فردوسی || سان مانند گون : چو گلبن از گل آتش نهاد عکس افکند به شاخ او بر دُرّاج گشت وستاخوان خسروانی آتش نهاد و خیره بود در میان آب خورشیدرنگ و تیره از او روز جانور مسعودسعد آتشکده شود دل سندان نهاد مرد ز آن آبدار صفحهء سندان گذار تیغ مسعودسعد تا بینداختیم تیرنهاد از بر خویش پشتم از فرقت، خم داده کمان چاچ است مسعودسعد خود چه باشد فلک آب رو بادنهاد خود که باشند در او اینهمه صاحب سفران سنائی جام فرعونی به کف گیرم پس موسی نهاد هرچه فرعونی است در ما بیخش از بن برکنیم سنائی نه ناطق و همه منطق فروش چون طوطی نه مردم و همه مردم نهاد چون نسناس سید حسن غزنوی شعری به تیر قافیه گو اندرین ردیف شعری نهاد مرتبه گیر اندر آسمانسوزنی دلم باز طوطی نهاد آمده ست که هندوستانش به یاد آمده ستنظامی امشب بر من زمانه شاد آورده ست جوزافش و مشتری نهاد آورده ستمجیر || موطن (یادداشت مؤلف) مقام پایگاه محط : همان هفت کشور به شاهنشهی نهاد بزرگی و تاج مهیفردوسی بفرمود عهد قم و اصفهان نهاد بزرگان و جای مهانفردوسی دگر بهره زو قم بد و اصفهان نهاد بزرگان و جای مهانفردوسی دگر روز کیخسرو اندررسید همی گلشن و کاخ و ایوان بدید همی گفت هر کس که اینت نهاد هم ایدر بباشیم تا مرگ شادفردوسی و در نعمت ها و نواخت های گونه گون و جاه و نهاد وی نگرد نه اندر آنچه حاسدان پیش وی نهند (تاریخ بیهقی ||) قریحه (یادداشت مؤلف ||) نقشه نقش نشان علامت نقش پا || خاندان اصل نسب نژاد || دردی || سرگین || اسب جوان یا گاو جوان || ترس بیم (ناظم الاطباء) رجوع به نهاز شود || سرکش وحشی (ناظم الاطباء)؟ - از نهاد؛ اص طبیعهً طبعاً از بیخ و بن اساساً : به دشمن برت مهربانی مباد که دشمن درختی است تلخ از نهاد بوشکور ولیکن چنین است چرخ از نهاد زمانه نه بیداد داند نه داداسدی پناه روان است دین از نهاد کلید بهشت و ترازوی داداسدی چند چو مار از نهاد باد و زبان زیستن چند چو ماهی به شکل گنج درم داشتن خاقانی - از این نهاد؛ اینسان از این گونه بدین طرز و شکل بدین وضع : دهن فراخ کند باز و آنگهی گوید که زین نهاد بود ساغر ز قوم و حمیم سوزنی - بانهاد؛ به آئین به سامان : بوقت دولت سامانیان و بلعمیان چنین نبود جهان بانهاد و سامان بود کسائی ای شه و شاهی ز تو با رسم و فر وی ملک و ملک ز تو بانهادمسعودسعد - بدین نهاد؛ بدان نهاد بر این نهاد بر آن نهاد بدینسان این چنین : اگر وی را امروز بر این نهاد یله کنیم آنچه خواسته آمده است فرستاده آید (تاریخ بیهقی) بدین نهاد که شوید جهان همی از کفر نماند خواهد بومی ز بند کفر آزاد مسعودسعد بدیع مدحی گفتم بدان نهاد که هست ز لفظ و معنی آن نقش دفتر آتش و آب مسعودسعد حور را حرز و هیکل است آن خط که نیابی بر آن نهاد و نمطسنائی تا به قیامت بر این نهاد و نسق باد روز بر افزون به فر و رونق و زینهسوزنی در او لطافت روح است و روح باقی از او بر آن نهاد که باشد ز روح حفظ جسد سوزنی وراست از وزرا برتری و از امرا بر آن نهاد که سر راست بر همه اجزا سوزنی - بر نهادِ؛ به شکلِ به اندازهء : اگر دید مرغی به تن خوب رنگ بزرگیش هم بر نهاد کلنگاسدی || - مانند بسان : از جاه بر مثال سپهر است سرفراز وز حلم بر نهاد زمین است بردبارسوزنی - یک نهاد؛ یکدل یک رای : چو خسرو که دارد ز هرمز نژاد ابا خسرو او یک دل و یک نهادفردوسی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست (تاریخ سیستان ||) - یکسان یکنواخت یکدست : چون نیست حال ایشان یکسان و یک نهاد گاهی به سوی مغرب و گاهی به خاورند ناصرخسرو آنچه زیر روز و شب باشد نباشد یک نهاد راه از این جا گم شده ست ای عاقلان بر مانوی ناصرخسرو حال او چون رنگ بوقلمون نباشد یک نهاد گاه یار تست و گه دشمن چو تیغ هندوی ناصرخسرو ( 1) - ماه را در تغییر شکل دادن و بدر و هلال شدن ( 2) - از خانهء با آبگینه ساختهء زلیخا که از هر سویْ اندامش می نمود ( 3) - مراد شفق و فجر و صبح کاذب است ( 4) - بر تخت طاقدیس.