نوحه گر
[نَ / نُو حَ / حِ گَ] (ص مرکب)آنکه نوحه می کند (ناظم الاطباء) که فغان و شیون و زاری کند : من که خاقانیم به باغ جهان عندلیبم ولیک نوحه گرمخاقانی دیدم صف ملائکهء چرخ نوحه گر چندان که آن خطیب سحر در خطاب شد خاقانی چنان غریو برآورده بودم از غم عشق که بر موافقتم زهره نوحه گر می گشت سعدی || نوحه خوان که در مجالس عزا چون مصیبت رسیدگان به آواز شیون و زاری و نوحه خوانی کند : ببارید از دیده خون جگر بنالید همچون زن نوحه گرفردوسی هر زمان نوحه کند فاخته چون نوحه گری هر زمان کبک همی تازد چون جاسوسی منوچهری تو را بر بام زاری زود خواهد کرد نوحه گر تو بیچاره همی مستی کنی بر بانگ زیر و بم ناصرخسرو چرخ گردان بسی برآورده ست نوحه و نوحه گر ز معدن سورناصرخسرو از کردهء خود یاد کن و بِگْری ازیرا بر عمر به از تو به تو کس نوحه گری نیست سنایی نوحه گر کز پی تسو گوید او نه از دل که از گلو گویدسنایی ساخت گرستن چو زن نوحه گرسوزنی تا دمی ماند ز من نوحه گران بنشانید وارشیداه کنان نوحه سرائید همهخاقانی گر بود در ماتمی صد نوحه گر آه صاحب درد را باشد اثرعطار هرگاه که در ماتم من نوحه گر آید ماتم زده باید که بود نوحه گر منعطار زاغ پوشیده سیه چون نوحه گر در گلستان نوحه کرده بر خضرمولوی || آنکه شیر می دوشد(؟) (ناظم الاطباء).