نواب
[نُوْ وا] (ع ص، اِ) جِ نایب وکیل ها و گماشتگان : من از این حشم و خدمتکاران و عمال و نواب خویش سیر آمدم (فارسنامهء ابن بلخی ص 89 ) و هرگز در خاندان او هیچ از نواب و دبیران و وکیلان یک درم سیم از هیچ کس نستد (فارسنامهء ابن بلخی ص 118 ) با تحری رضای خویش و انبیاء که نواب مطلقند برابر دانست (سندبادنامه ص 4) سلطان بفرمود تا به نواب و عمال درباب اصحاب او مثال نافذ گشت (ترجمهء تاریخ یمینی ص 431 ||) در دورهء صفویه و قاجاریه به عنوان کلمهء مفرد و به معنی فرمانروای بزرگ یا شاهزاده به کار برده اند (از فرهنگ فارسی معین) رجوع به نَوّاب شود || مردم هند حکام مسلمان را نواب گویند (ناظم الاطباء) رجوع به نَوّاب شود - نواب حکام؛ نایبان حاکمان (فرهنگ فارسی معین) - نواب منشی؛ نایبان منشی و دبیر (از فرهنگ فارسی معین).