نوا

معنی نوا
[نَ] (اِ) وسایل زندگی آنچه زندگی را درخور است (سعید نفیسی، تعلیقات تاریخ بیهقی، از حاشیهء برهان چ معین)( 1) روزی قوت (جهانگیری) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) آنچه برای حیات باید، از خورش و پوشش و آلات و جز آن (یادداشت مؤلف) ساز و برگ زندگی برگ معاش ضروریات حیات لوازم معاش : نوا چون نیابند جنگ آورند جهان بر بداندیش تنگ آورندفردوسی بدان تا کسی را که بی خانه بود نبودش نوا بخت بیگانه بود خورش ساخت با جایگاه نشستفردوسی از کوشش تو شاه به هر جای هیبت است وز بخشش تو میر به هر خانه ای نواست فرخی مرد را خدمت یک روزهء آن بارخدای گرچه مسرف بود و مفرط صدساله نواست فرخی ساز سفرم هست و نوای حضرم نیز اسبان سبک سیر و ستوران گرانبارفرخی دلم نواست به مهر تو ای نوآئین بت مگر به خیره دل تو اسیر برگ و نواست خفاف (از فرهنگ اسدی) به نوا نیست هیچ کار مرا( 2) تا دلم نزد زلف تو به نواست خفاف (از اسدی) تا قیامت مرا نوا و نوال تا قیامت تو را دعا و ثناستسوزنی گفت ای مسکین غلط اینک از آنجا کرده ای کآنهمه برگ و نوا دانی که آنجا از کجاست انوری سال نو است و قرص خور خوانچهء ماهی افکند وز بره خوان نو نهد بهر نوای زندگی خاقانی من مفلسم و نوا ندارم مهمانی تو روا ندارمنظامی ز شیران بود روبهان را نوا نخندد زمین تا نگرید هوانظامی || توشه (برهان قاطع) (آنندراج) (جهانگیری) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) آذوقهء راه (برهان قاطع) آذوقهء سفر (ناظم الاطباء) خوراک (جهانگیری) (غیاث اللغات) (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) رجوع به معنی قبلی شود :نز من غفور رحیم؛ مر شما را نوا به باشد از طعامها و شرابها از آن خدای که تایبان را آمرزنده است و بر مؤمنان رحیم است (تفسیر کمبریج از فرهنگ فارسی معین ||) توانگری (انجمن آرا) (جهانگیری) (آنندراج) (برهان قاطع) (اوبهی) (ناظم الاطباء) کثرت مال نیکوئی حال رونق کار (برهان قاطع) سامان و سرانجام (انجمن آرا) (آنندراج) رونق حال مردم (صحاح الفرس) جمعیت و سامان (رشیدی) (جهانگیری) : زبهر نوای کسان چیز بخشد نترسد ز کم چیزی و بینوائیفرخی چون مرا بخت سوی خدمت تو راه نمود گفت جود تو رسیدی به نوا بیش متاز فرخی جوینده را نویدی خواهنده را امیدی درمانده را نجاتی درویش را نوائیفرخی تا بی نوا جهان به نوا گشت عندلیب بر شادی از نوای جهان در نوا شده ست ناصرخسرو دست در شاخ دولت تو زنم بی نوا تا مرا نوا باشدمسعودسعد و منجیات نیز ده است، پشیمانی بر گناه شکر بر نوا (کیمیای سعادت) جان را به فقر بازخر از حادثات از آنک خوش نیست این غریب نوآئین در این نوا خاقانی اسیرم به بند خیالات و جان را نوا می دهم وز نوا می گریزمخاقانی سگ کلیچه کوفتی در زیر پا تخمه بودی گرگ صحرا از نوامولوی هر کجا دردی دوا آنجا رود هر کجا فقری نوا آنجا رودمولوی به دختر چه خوش گفت بانوی ده که روز نوا برگ سختی بنهسعدی || سود نفع فایده سودمندی بهره بهره مندی (ناظم الاطباء) نصیب بهر : چو مار ار نهانم چنین به که آخر امان بینم ارچه نوائی نبینمخاقانی آن دگری گفت کز زکوه تن کرخ هست نصاب جی و نوای صفاهانخاقانی || ساز کار (اوبهی) (از غیاث اللغات)( 3)سامان و ساز کار (یادداشت مؤلف) ساز کار و شغل مردم (یادداشت مؤلف از فرهنگ اسدی) : کار گیتی را نوائی مانده نیست روز راحت را بقائی مانده نیستخاقانی گر هست نوای بی نوائیت اینک من و راه آشنائیتنظامی مائیم و نوای بی نوائی بسم اللَّه اگر حریف مائینظامی طلب مکن ز لئیمان نوای عیش و طرب که آن طرب به جفای طلب نمی ارزد ||؟ نظم ترتیب (ناظم الاطباء) نظام (از مهذب الاسماء) (از دستور اللغه) انتظام ترتیب (فهرست شاهنامهء ولف) روال قرار نظم و نسق سامان: نظام الامور؛ نوای کارها (مهذب الاسماء) : کاندر جهان چو بهمن و جمشید صدهزار زاد و بمرد و کار جهان هم بر آن نوا خاقانی - بانوا؛ به سامان آراسته بانظام : ای شغل مهتران ز کمال تو بانسق وی کار کهتران ز نوال تو بانوا معزی (از صحاح الفرس ||) آرایش قانون دستور (ناظم الاطباء) رجوع به شواهد ذیل معنی قبلی شود || دستان مرغان و آوازهای ایشان (صحاح الفرس) آواز مرغ (فرهنگ فارسی معین) : فغان از این غرابِ بین و وای او که در نوا فکندمان نوای اومنوچهری بر روی هوا گلیم گوشان بینی دل ها ز نوای مرغ جوشان بینیمنوچهری گل سر پستان بنمود در آن پستان چیست وین نواها به گل از بلبل پردستان چیست؟ منوچهری نگوئی بیضه یک رنگ است و مرغان هر یکی رنگی نوای هر یکی رنگی دگر سان بال و پر دارد ناصرخسرو بی برگ مانده ام من و نی با هزار برگ من بی نوا و فاخته با گونه گون نوا مسعودسعد گر بر درخت مازو بلبل ز لفظ تو انشا کند نوا و صفیری زند حزین سوزنی (دیوان چ شاه حسینی ص 249 ) نوای بلبل سرمست خوش بود لیکن بدان زمان که بود بلبلیش هم آوازظهیر نوای بلبل و آوای دراج شکیب عاشقان را کرده تاراجنظامی مسلسل گشته بر گلهای حمری نوای بلبل و آواز قمرینظامی || پردهء موسیقی عموماً مقام (فرهنگ فارسی معین) لحن (یادداشت مؤلف) : گه نوای هفت گنج و گه نوای گنج گاو گه نوای دیورخش و گه نوای ارجنه منوچهری و رامشگر چون سرکیس رومی و باربد که اینهمه نواها نهاده است و دستانها (مجمل التواریخ) یا سیدالبشر زده خورشید بر نگین یا احسن الصور زده ناهید در نواخاقانی به استادی نوائی کرد بر کار کز او چنگ نکیسا شد نگونسارنظامی نوا گر نوای چکاوک بود چو دشمن زند تیر ناوک بودنظامی چو صنعت به صانع تو را ره نمود نوائی بر این پرده نتوان فزودنظامی || پرده ای از دوازده پردهء موسیقی( 4) (صحاح الفرس) مقامی است از دوازده مقام موسیقی (غیاث اللغات) (انجمن آرا) (رشیدی) (جهانگیری) (آنندراج) (ناظم الاطباء) یکی از ادوار دوازده گانهء ملایم و خوشایند موسیقی که معرف یک دستگاه نیز می باشد (فرهنگ فارسی معین ||) نغمه آهنگ آواز (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) هر نغمه را گویند (جهانگیری) سروده (ناظم الاطباء) آوازی که از ذوات الاوتار برآرند با زخمه یا با کمان (یادداشت مؤلف) : مطربان طرب انگیز نوازنده نوا ما نوازندهء مدح ملک خوب خصالفرخی مطربان ساعت به ساعت بر نوای زیر و بم گاه سروستان زنند امروز و گاهی اشکنه منوچهری نوای تو ای خوب ترک نوآئین درآورد در کار من بی نوائیمنوچهری ثنای رودکی مانده ست و مدحت نوای باربد مانده ست و دستان مجلدی جرجانی نوای مطرب خوش زخمه و سرود غنج خروش عاشق سرگشته و عتاب نگار مسعودی (از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) گرچه نوا و لحن نبد باغ را هگرز آن بی نوا و لحن کنون بانوا شده ست ناصرخسرو به چشم من خر خمخانه کمتر از خرکی است که بر رباب نهند از پی سرود و نواسوزنی به باغ دل ار بلبل درد خواهی به خاقانی آی و نوائی طلب کنخاقانی در پردهء عدم زن زخمه زبهر آنک برداشته ست بعدِ فروداشت این نواخاقانی چه خوش حیات و چه ناخوش چو آخر است زوال چه جعد ساده چه پرخم چو خارج است نوا خاقانی که بیاعی در نه سرهنگی است پسند نوا در هم آهنگی استنظامی من بی نوا را به آن یک نوا گرامی کن و گرمتر کن هوانظامی ملک سرمست و ساقی جام دردست نوای چنگ می شد شصت در شصت نظامی نواهائی که درخورد سریر است صریر خامه و آواز تیر استامیرخسرو || مطلق آواز (غیاث اللغات) : ز آئینهء پیل و هندی درای خروش و نوا رفته تا دور جای شمسی (یوسف و زلیخا ||) تغنی آواز (یادداشت مؤلف) : طاووس ملایک به نوا مدح تو خواند اندر فنن سدره چو قمری و چو دراج سوزنی خاقانیا بنال که بر ساز روزگار خوشتر ز نالهء تو نوائی نیافتمخاقانی مغنی نوای طرب ساز کن به قول و غزل قصه آغاز کنحافظ ||ناله (برهان قاطع) (فرهنگ فارسی معین) ناله، خواه از انسان باشد و یا مرغان (ناظم الاطباء) : فغان از این غرابِ بین و وای او ( که در نوا فکندمان نوای اومنوچهری اکنون ز مفلسی چه نوا چندین بر درد مانده و غم مغبونیناصرخسرو || گروگان رهن( 5 (از برهان قاطع) (از جهانگیری) (رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج) گرو (اوبهی) (ناظم الاطباء) کسی که او را به گرو به بر کسی بگذارند (نفیسی، تعلیقات بیهقی) گروگان و رهینه و وثیقه از آدمی که نهند، چنانکه سلاطین مغلوب یا کوچک فرزندان و برادران خود را نزد سلاطین غالب یا بزرگ به نوا دادندی تا از وعده ها تخلف نورزند و نیز قصد سرکشی و طغیان نکنند (یادداشت مؤلف) : اسیران و آنکس که بود از نوا بیاراست مر هر یکی را سزافردوسی نوا خواست از گیل و دیلم دوصد کز آن پس نگیرد کسی راه بدفردوسی برِ من فرستی به رسم نوا که باشد ز گفتار بر تو گوافردوسی ز هر شاهی و هر کشور خدائی به درگاهش سپاهی یا نوائی فخرالدین اسعد به نوا نیست هیچ کار مرا تا دلم نزد زلف او به نواست خفاف (از فرهنگ اسدی) دلم نواست به مهر تو ای نوآئین بت مگو به خیره دل تو اسیر برگ و نواست خفاف (از اسدی) گفت شما با من عهد کنید و پنج کس را به نوا پیش من بگذارید تا دانم که راست می گوئید (اسکندرنامه) شاه جواب داد که زنهار است تو را به خون و مال، اما صد مرد را از خویشان تو به نوا پیش من بگذار (اسکندرنامه) پس دو کس به نوا پیش بگذاشتند و دیگران پیش دیوان رفتند (اسکندرنامه) و پسری را که ازآنِ صیدقیا بود به نوا داشت و کور کرد، پس بکشت (فارسنامهء ابن بلخی ص 53 ) تا علی برادرش را پیش او فرستاد به نوا و طاعت داری نمود (مجمل التواریخ) ملک فرخ شاه در بدو جلوس بر تخت از جهت نفرت غز و وسیلت معرفتی که در حضرت خوارزم داشت چه پدر او را وقتی به نوا به حضرت خوارزم فرستاده بود (تاریخ سلاجقهء کرمان) و چند فرزند اتابک زنگی را که به رسم نوا در حضرت بودند (تاریخ سلاجقهء کرمان) ابوالقاسم پسر خویش را ابوسهل به نوا به بکتوزون داد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 162 ) پسری را به نوا فراگرفت تا از عهدهء قرار موافقه بیرون آید (ترجمهء تاریخ یمینی ص 302 ) و جمعی را از خویشان و معارف و وجوه لشکر خویش به نوا بدهد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 25 ) پسر را به نوا پیش اصفهبد فرستاد (تاریخ طبرستان) پسر را که نام آور نام بود به رسم نوا قبول کرد (تاریخ طبرستان) عاقبت الامر فرزندان را به رسم نوا بگرفت و بازگشت (تاریخ طبرستان) غنیمتی که داشت بر ایشان نثار کرد و پسر بهاءالملک را برسبیل نوا که او پسر من است نزدیک ایشان فرستاد (جهانگشای جوینی) و خود به جانب هرموز شد و خراج تمام بستد و دو شخص را به رسم نوا بگرفت و ( همچنان به سرحد رفت و یکی از خویشان مبارز را به نوا بگرفت و به سرحد بردسیر فرستاد (المضاف الی بدایع الازمان ص 52 ||رهن و گرو، خواه در وام و قرض باشد یا در شرط کردن و گرو بستن (ناظم الاطباء) رجوع به معنی قبلی شود || گرفتار و پای بندشده (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) اسیر و محبوس و پای بند (ناظم الاطباء) رجوع به معنی قبلی و معنی پیش از آن شود || بند و حبس، نواخانه یعنی بندی خانه (رشیدی) گرفتاری (ناظم الاطباء) رجوع به معنی گروگان شود || جامهء رهن گذاشته شده(؟) (ناظم الاطباء ||) بندی که بر پای می بندند(؟) (ناظم الاطباء ||) پیشکشی را گویند که نزد سلاطین فرستند تا از تاخت و غارت ایمن باشند( 6) (برهان قاطع) (جهانگیری) جزیه و پیشکشی که به سلاطین فرستند تا از تاخت وتاز ایشان ایمن باشند (انجمن آرا) پیشکش نذرانه (غیاث اللغات) : من اسیر اجلم هرچه نوا خواهد چرخ بدهید ارچه نه چندان به نوائید همه خاقانی من به قناعت شده مهمان دل جان به نوا داده به سلطان دلنظامی تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب جان عزیز خود به نوا می فرستمت حافظ (از جهانگیری) چون از این حرب که رفته ست به ما روی نهد به نواها و به پیروزی و شادی و ظفر فرخی|| نبیره (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) نوه (جهانگیری) (انجمن آرا) فرزند (برهان قاطع) فرزندزاده (برهان قاطع) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء)( 7 ||) تقلید ادا رجوع به نوا درآوردن شود || شکر سپاس (غیاث اللغات) : در آن مجلس خوشی را ساز کردند نوا بر میزبان آغاز کردندنظامی || هر یک از اوراق قمار چون آس و گنجفه و غیره (یادداشت مؤلف ||) سپاه و لشکر( 8) (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (جهانگیری) (ناظم الاطباء) سپاه و لشکر را نیز خوانند، آن نیز داخل [ معنی ] سامان و سرانجام است (انجمن آرا ||) مخفف نواه که به عربی تخم خرما را گویند (غیاث اللغات) : یافت در خانه صاعی از خرما دقل و خشک گشته تا به نواسنائی || دانه و خسته و خستهء میوه ها (ناظم الاطباء) رجوع به معنی قبلی شود|| نام سازی است که نوازند (برهان قاطع) (از ناظم الاطباء) ساز خنیاگران است (اوبهی ||) بزرگترین و بهترین هر چیز (از برهان قاطع) (از رشیدی) (از جهانگیری) (از ناظم الاطباء) معنی فرعی و مجازی دیگری از کلمهء نوا به معنی گشادگی و فراخی است (سعید نفیسی تعلیقات تاریخ بیهقی ||) شتالنگ و برجستن و فروجستن شاطران باشد (برهان قاطع) رقص و برجستگی و فروجستگی و جست وخیز (ناظم الاطباء ||) نام آتش پرستی است (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء ||) نامی است از نامهای مغولان (برهان قاطع) (از جهانگیری) (ناظم الاطباء) و به معنی بهترین و بزرگترین چیزی است و بدین مناسبت اسمی است از اسماء مغلان (از رشیدی)( 9) نام طایفه ای از مغلان (غیاث اللغات ||) نیک بختی || خشنودی || رنج آزار || نوک چیزی|| داستان || جدائی هجران (ناظم الاطباء) جدائی( 10 ||) آگاهی (برهان قاطع) باخبری || حزم احتیاط || بخت طالع|| خط نوشته تحریر || طوطی (ناظم الاطباء) - برگ و نوا:ای دل به نوای جان چه باشی بی برگ و نوا نوان چه باشی؟خاقانی از برگ و نوا به باغ و بستان با برگ و نوا هزاردستاننظامی بلبلی برگ گلی خوشرنگ در منقار داشت وَاندر آن برگ و نوا خوش ناله های زار داشت حافظ - نوا برکشیدن؛ نغمه سرائی کردن : همچون غریب ممتحن پژمرده باغ بی نوا بلبل ز گلبن برکشد در کلهء دیبا نوا ناصرخسرو نوائی برکشید از سینهء تنگ به چنگی داد کاین درساز با چنگنظامی - نوا برگرفتن؛ نغمه سرائی کردن : بی نوا گشت باغ مینارنگ تا در او زاغ برگرفت نوافرخی - نوا بستن:مطربان پرده را نوا بستند پرده داران به کار بنشستندنظامی - نوا دادن؛ روزی دادن پرورش دادن : اسیرم به بند خیالات و جان را نوا می دهم وز نوا می گریزمخاقانی - نوا داشتن؛ قوی حال بودن بینوا و تهیدست نبودن سامان زندگی داشتن : او که چو گندم سر و پائی نداشت بی زمی و سنگ نوائی نداشتنظامی - نوا درآوردن؛ تقلید کردن در تداول، نوای کسی را درآوردن؛ ادای او را درآوردن کار یا گفتار یا شکل او را والوچانیدن (یادداشت مؤلف) - نوا راندن؛ نغمه سرودن : مرغی که نوای درد راند عشق است پیکی که زبان غیب داند عشق استخاقانی - نوا زدن؛ نواختن آهنگ زدن نغمه پردازی کردن : مطرب بی نوا نوا نزند اندر آن مجلسی که نیست نوافرخی چون مطربان زنند نوا تخت اردشیر گه مهرگان خردک و گاهی سپهبدان منوچهری کنون رفتم تو از من باش بدرود همی زن این نوا گر نگسلد رود فخرالدین اسعد شراب خوردن و بزم نهادن آئین آورد و بعد از آن هم از شراب رودها بساختند و نواها زدند (نوروزنامه) زدم ز عشق رخش پیش از این هزار نوا ز خار خطش کنون می زنم هزار آوخ سوزنی مرغ خوش می زند نوای صبوح بشنو از مرغ هین صلای صبوحخاقانی دست جز این پرده به جائی مزن خارج از این پرده نوائی مزننظامی || - نالیدن زاری کردن : آن زن ز بی نوائی چندان نوا زند تا هر کسیش گوید کاین بی نوا زن است یوسف عروضی - نوا ساختن؛ ساز کار فراهم کردن بسیجیدن و تهیه دیدن چاره ساختن مقدمات و وسایل کار فراهم آوردن : چنانچون بباید بسازی نوا مگر بیژن از بند گردد رهافردوسی - نوا ستدن؛ گروگان گرفتن وثیقه و رهینه از تن آدمی گرفتن : از آن کار چون کار او شد روا پس از باژ بستد ز ترکان نوافردوسی ایشان را قبول کرد و از همگان نوا ستد (فارسنامهء ابن بلخی ص 68 ) و ملک الروم را بگرفت، پس آزاد کرد و باز جای نشاند بعدما کی خزاین او برداشت و نوا بستد (فارسنامهء ابن بلخی ص 94 ) - نوا فرستادن؛ گروگان دادن تنی را به رسم گروگان نزد کسی فرستادن : نوا گر فرستی به نزدیک اوی بخندد دل و جان تاریک اویفردوسی فرستاد باید برِ او نوا اگر بی گروگان ندارد روافردوسی - نوا کردن ||: - بانوا کردن توانگر ساختن : از آن پس هر آنکس که بودش نیاز نهانش نوا کرد و با کس نگفت همی داشت آن نیکوئی در نهفتفردوسی کسی کو ندارد بر و تخم و گاو تو با او به تندی و زفتی مکاو به خوبی نوا کن تو او را ز گنج کس از نیستی تا نباشد به رنجفردوسی || - نغمه سرائی کردن : چو یافت بر ورق گل دو بیتی از سخنت نشست بلبل خوش نغمه در نوا کردن اثیرالدین اومانی (از صحاح الفرس ||) - تهیه دیدن فراهم آوردن چاره کردن : مسافرند همه خلق و نیستند آگاه که می نوای طعام و شراب باید کرد ناصرخسرو || - ساز کردن : مطربانی به نوا سازها کرده نوا زآن یکی گفت مرا هیچ از این باده ذقوا سوزنی || - گروگان کردن : یکی را بجای وی اندر ستان نوا کن به زندانش اندر نشان شمسی (یوسف و زلیخا) - نوا گرداندن؛ لحن تغییر دادن در تغنی یا نوازندگی راه و مقام تغییر دادن : وین که بگرداند هزمان همی بلبل نونو به شگفتی نواشناصرخسرو - نوا گرفتن؛ به سامان شدن نظم و سامان و سرانجام پذیرفتن : کسی را کجا پیشرو شد هوا چنان دان که رایش نگیرد نوافردوسی کار عالم ز نو گرفت نوا بر نفس ها گشاده گشت هوانظامی || - پایبند شدن (وحید، حاشیهء ص 155 هفت پیکر) جای گرفتن استقرار یافتن : چون تنم در سبد نوا بگرفت سبدم مرغ شد هوا بگرفتنظامی - نوا یافتن؛ بانوا شدن توانگر و قوی حال شدن با مکنت و ثروت شدن بهره مند شدن : این نوا من تو چه گوئی ز کجا یافته ام از عطایا که از این مجلس فرخنده برم فرخی مدح تو هرکه چو من گفت ز تو یافت نوا ای که از جود تو باشند جهانی به نوال فرخی تو و یکتنه غربت و وحش صحرا که از مرغ خانه نوائی نیابیخاقانی بهار عام شکفت و بهار خاص رسید دو نوبهار کز آن عقل یافت نواخاقانی ( 1) - اصلًا « بی نوا » یعنی در زندگی گشایش یافتن و « به نوا رسیدن » نوا یعنی وسایل زندگی و آنچه زندگی را درخور است، چنانکه امروز معانی نزدیک و یا « جمعیت و سامان و سرانجام و توانگری » یعنی کسی که تنگ دست است و در زندگی او گشایشی نیست، اما که اصلًا به معنی استطاعت مادی و توانائی « برگ » معانی مجازی همان گشادگی و فراخی در زندگی است، چنانکه این کلمه را با می گویند (نفیسی، تعلیقات تاریخ بیهقی ج 2 ص 861 ، از حاشیهء برهان قاطع چ « برگ و نوا » مادی است مرادف می آورند و معنی فرموده « توانگری، ساز شغل و کار مردم، برگ کار » معین) ( 2) - مؤلف این بیت را یادداشت فرموده و نوا را در مصراع اول است ( 3) - در غیاث « به سامان » به معنی « به نوا » و در این صورت « به نوا نیست » : اند مصراع را بدین صورت هم می توان خواند معروف است « نوا » آمده و غلط است ( 4) - هنوز یکی از آهنگهای موسیقی کنونی به نام « سازِ کار » به جای « سازگاری » اللغات است و مانند « صفاهان » عبدالقادر بغدادی (در لغت شاهنامه چ پترزبورگ ص 219 ) تصریح می کند که نوا نام نغمه ای در پردهء نوا یکی از هفت دستگاه ایرانی است، « نفیسی، تعلیقات تاریخ بیهقی ج 2 ص 861 » در پردهء صفاهان زده می شود « حسینی » آن مانند شور است ولی تُنیک یا مبدأ آن درجهء چهارم گام شور می باشد (افادات استاد ابوالحسن صبا) (از « گام » فواصل درجات حاشیهء برهان قاطع چ معین) بعضی آن را جزو شور محسوب دارند گام نوا مانند بیات ترک و افشاری از درجهء اول گام شور شروع نمی شود و درجهء اول آن نمایان گام شور است آواز نوا باطمأنینه و باوقار و نصیحت آمیز است و به سبکی ملایم نه چندان فرحبخش و نه زیاد دردناک بیان احساسات می کند (فرهنگ فارسی معین از مقالهء خالقی) ( 5) - چنین است در همهء مآخذ و به معنی گرفتاری و قید به عوض کسی دیگری را در قید » : این عبارت را دارد « گروگان » فرهنگ غیاث اللغات بجای ،« رهن » 6) - مرحوم نفیسی در مورد این معنی آرد: در ) « گرو کردن کسی باشد به جایگاهی » : و در صحاح الفرس نیز چنین است ،« نشاندن آورده است، ظاهراً نوا همین معنی « پیشکشی که به پادشاهان دهند تا » بیت حافظ که مؤلف فرهنگ جهانگیری آن را شاهد برای را (گروگان، کسی که او را به گرو بر کسی بگذارند) می دهد و مراد از بیت حافظ این است که جان عزیز خود را به گروگان نزد تو می فرستم که لشکر غم تو آن را پیش خود نگاه دارد و ملک دل را خراب نکند رجوع به تعلیقات تاریخ بیهقی ج 2 ص 862 و حاشیهء برهان قاطع چ معین شود اما با توجه به بیت نظامی معنیی که جهانگیری آورده است درست می نماید ( 7) - جهانگیری نوا را نیز به معنی نوه گرفته به استناد این بیت نظامی دربارهء اسکندر: نوائین ترین شاه « نوازاده » را به معنی نوه آورده بدون شاهد و مؤلف « لیکن در این بیت مشهور نیازاده است و آن نیز به معنی نوازاده است » : آفاق بود نوازادهء عیص اسحاق بود رشیدی گوید و معنی مصرع این است که نیای اسکندر فرزند عیص بن ،« مشهور در شعر مذکور نیازاده است بجای نوازاده » : فرهنگ نظام نویسد اسحاق بن ابراهیم بود اگر معنی نوازاده را نوه بگیریم غلط تاریخی می شود که اسکندر سیصد و کسری سال پیش از میلاد بوده و میان او و عیص بیش از هزار سال فاصله است، ولی خمسهء نظامی مشحون است از این نوع اشتباهات تاریخی و مراد او داستان اما نوا به معنی نبیره و فرزندزاده و نوه، » : سرائی است نه تاریخ نویسی نفیسی در تعلیقات تاریخ بیهقی ج 2 ص 862 نوشته است را کلمه ای دیگر گرفته و « ده » را یک کلمه و « نوا » تردیدی نیست که کلمهء نواده را که به این معنی است یا نادانی تجزیه کرده و نوشته و جزء آخر کلمه را از قلم انداخته است و « نوا » را « نواده » نوا را به معنی نبیره و نوه آورده، و یا اینکه در جائی کاتبی به خطا که در فارسی به همین معنی « نواسه » فرهنگ نویسان نوا را کلمه ای جداگانه و به معنی نواده و نبیره گرفته اند، و یا اینکه با کلمهء اما از نظر اشتقاق لغت امکان استعمال این کلمه می رود ولی محتاج به تأیید شواهد است، هُرن ،« نواده است این معاملت را کرده اند نوا و نوازاده را یاد کرده است (حاشیهء معین بر برهان قاطع) ( 8) - در فرهنگ [ جهانگیری ] به معنی ،« نواده » نیز در شرح کلمهء سپاه و لشکر گفته، فردوسی گوید، بیت: چنانچون بباید بسازی نوا مگر بیژن از بند گردد رها لیکن در این بیت به معنی جمعیت و سپاه » سامان است (رشیدی) سعید نفیسی (در تعلیقات تاریخ بیهقی ج 2 ص 862 ) با اشاره به نقل جهانگیری آرد: اما آنچه به معنی آمده و به شعر فردوسی استشهاد کرده و همین معنی و همین شاهد را عبدالقادر بغدادی آورده است، این بیت که هر دو « و لشکر شاهد آورده اند از جائی است که فردوسی در ذکر گرفتاری بیژن در چاه گوید: کیخسرو پس از آنکه از دیگران نومید شد نامه ای به رستم نوشت و او را نزد خود خواند که دربارهء رهائی بیژن چاره جوئی کند و در این باب این اشعار را آورده است: چو این نامهء من بخوانی مپای سبک باش و با گیو خیز ایدر آی بدان تا بدین کار با ما به هم زنی رای فرخ به هر بیش و کم ز مردان و از گنج و از خواسته بیاریم پیش تو آراسته به فرخ پیی برشده نام تو ز توران برآمد همه کام تو چنانچون بباید بسازی نوا مگر بیژن از « سپاه و لشکر » در بیت آخر « نوا » چاه گردد رها این مطلب اختصاصی به لشکر گرد آوردن و لشکرکشی ندارد که بگوئیم مراد از صرف « ساختن » را با « نوا » است، بلکه پیداست که کی خسرو رستم را برای چاره جوئی دعوت کرده است، وآنگهی در این بیت و یا نظایر آن به هیچ وجه در زبان فارسی سابقه ندارد و پیداست که در این بیت نوا و نوا « سپاه ساختن » یا « لشکر ساختن » کرده و ساختن به معنی چاره و چاره ساختن آمده و این همان کلمه ای است که گشادگی و فراخی زندگی و وسیلهء زندگی معنی می دهد و در اینجا به حال مجازی به معنی وسیله و اسباب به کار رفته و ناچار نوا بمعنی سپاه و لشکر نیست (پایان یادداشت نفیسی) ولف نیز در فهرست شاهنامه یک معنی نوا را سپاه نوشته، از جمله به این شعر استشهاد نموده: چو نزدیک ایوان شنگل رسید در و پرده و بارگاهش بدید برآورده ای دید سردرهوا به در بر فراوان سلیح و نوا سواران و پیلان به در بر به پای خروشیدن رِنگ با کَرّه نای ولی در این بیت و شاهدهای دیگر ولف نمی توان قطعاً این معنی را مراد گوینده دانست (از حاشیهء برهان قاطع چ معین) نوا، در بیت مورد استشهاد جهانگیری به معنی ساز کار و ابزار و وسایل کار است رجوع به نوا ساختن شود ( 9) - مؤلف انجمن آرا شاهد برای این معنی این بیت فرخی را آورده است: مطرب بی نوا نوا نزند اندر آن مجلسی که نیست نوا ( 10 ) - ظ از شعر منوچهری (که در نوا فکندمان نوای او) این معنی را استنباط کرده اند(؟) (از حاشیهء برهان قاطع چ معین).
اشتراک‌گذاری
قافیه‌یاب برای اندروید

با خرید نسخه اندرویدی قافیه‌یاب از فروشگاه‌های زیر از این پروژه حمایت کنید:

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

 قافیه‌یاب اندرویدی هم‌صدا

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید
نرم‌افزار فرهنگ عروضی

فرهنگ عروضی هم‌صدا برای اندروید

فرهنگ لغت جامع عروض و قافیه با قابلیت وزن یابی.

گنجور

گنجور مجموعه‌ای ارزشمند از سروده‌ها و سخن‌رانی‌های شاعران پارسی‌گوی است که به صورت رایگان در اختیار همگان قرار گرفته است. برای مشاهده وب‌سایت گنجور اینجا کلیک کنید.

دریای سخن

نرم‌افزار دریای سخن کتابخانه‌ای بزرگ و ارزشمند از اشعار و سخنان شاعران گرانقدر ادب فارسی است که به حضور دوستداران شعر و ادب تقدیم می‌داریم.