نو
[نَ / نُو]( 1) (ص)( 2) نقیض کهنه (برهان قاطع) (انجمن آرا) تازه (ناظم الاطباء) جدید (دهار) حادث حدیث (السامی) : بدان نامور گفت پاسخ شنو یکایک ببر پیش سالار نوفردوسی ز دستور پرسیم یکسر سخن چو کاری نو افکند خواهیم بنفردوسی هر روز شادی نو بیناد و رامشی زین باغ جنت آئین زین کاخ کرخ وار فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 168 ) روز عید رمضان است و سر سال نو است هر دو فرخنده کند ای ملک ایزد به تو بر فرخی فسانه گشت و کهن شد حدیث اسکندر سخن نو آر که نو را حلاوتی است دگر فرخی بیار ساقی زرین نبید و سیمین کاس به باده حرمت و قدر بهار نو بشناس منوچهری چنان نمود به ما دوش ماه نو دیدار چو یار من که کند گاه خواب خوش آسا بهرامی چو عشق نو کند دیدار در دل کهن را کم شود بازار در دل فخرالدین اسعد درم هرگه که نو آمد به بازار کهن را کم شود در شهر مقدار فخرالدین اسعد بنگر که جهانْت می بینجامد هر روز تو کار نو چه آغازی؟ناصرخسرو شراب خرمائی تن را فربه کند و خون بسیار راند خاصه که نو باشد (نوروزنامه) ای تو آنِ نو و هم آنِ کهن رزق بر توست هرچه خواهی کنسنائی مر زنان راست کهنه توبرتو مرد را روز نو و روزی نوسنائی دولت نو است و کار نو و کارکن نو است مردم قیاس کار نو از کارکن کنندخاقانی باوفا باش و فصل و وصل مکن بهر یاران نو ز یار کهنابن یمین || تر و تازه (ناظم الاطباء) طری تازه شاداب : ایا سرو نو در تکاپوی آنم که فرغندواری بپیچم به تو بررودکی آستین برزده ای دست به گل برزده ای غنچه ای چند از او تازه و نو برچده ای منوچهری || کارنکرده غیرمستعمل که کهنه و فرسوده نیست که تازه ساخته شده است : پیش تیغ تو روز صف دشمن هست چون پیش داس نو کرپارودکی بخل همیشه چنان تَرابد از وی کآب چنان از سفال نو نترابدخسروانی گویند سردتر بود آب از سبوی نو گرم است آب ما که کهن شد سبوی ما منوچهری نوها همی خَلَق شود و هرگز نشنید کس که نو شد خلقانیناصرخسرو || نوساز تازه ساخته شده : اینک سرای نو که به غزنین می بینید مرا گواه بسنده است (تاریخ بیهقی) امیر سه شنبه هژدهم جمادی الاولی در این صفهء نو خواهد نشست (تاریخ بیهقی ص 349 ||) برّاق تابناک با جلوه و جلا : ظاهر نقره گر اسپید است و نو دست و جامه می سیه گردد از اومولوی || بدیع طرفه : به مردی تو اندر زمانه نوی که هم شاه و هم خسرو و هم گَوی فردوسی که این هر دو خالان خسرو بدند به مردانگی در جهان نو بدندفردوسی به بدگوهران بر بس ایمن مشو که این را یکی داستان است نوفردوسی چون ملک با ملکان مجلس می کرده بُوَد پیش او بیست هزاران بت نو برده بُوَد منوچهری حقا که بسی تازه تر و نوتر از آنید من نیز از این پس تان ننمایم آزار منوچهری ||جوان تازه سال : به پیروزی اندر تو کشّی مکن اگر تو نوی هست گیتی کهُنفردوسی تو باید که باشی بر این پیشرو که پیری به فرهنگ و در سال نوفردوسی ز ترکان هر آنکس که بُد پیشرو ز پیران و خنجرگذاران نوفردوسی || تازه کار نامجرب ناوارد : خواجه هنوز در این کارها نو است مگر روزگاری برآید مرا نیکوتر بشناسد (تاریخ بیهقی ص 397 ||) پهلوان و دلیر را گویند، و آن را نیو نیز نامند( 3) (از رشیدی) (از جهانگیری) - از سر نو؛ از نو بار دیگر دیگربار از سر دوباره : پا به جنت کی نهم یحیی چو برخیزم ز خاک از سر نو بی رخت خواهم کفن بر سر کشید میر یحیی شیرازی (آنندراج ||) - به تازگی (آنندراج) - از نو؛ از سر مکرر دوباره بار دیگر مجدد (یادداشت مؤلف) : رسم بهمن گیر و از نو تازه کن بهمنجنه ای درخت ملک بارت عز و بیداری تنه منوچهری چون نوبت پادشاهی به شاپوربن اردشیر رسید آن را از نو بنیاد کرد (فارسنامهء ابن بلخی ص 142 ) زین وجودت به جان خلاص دهند بازت از نو وجود خاص دهندخاقانی گفتم نهایتی بُوَد این عشق را ولی هر بامداد می کند از نو بدایتیسعدی آدمی در عالم خاکی نمی آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی حافظ تا شدم حلقه به گوش در میخانهء عشق هر دم آید غمی از نو به مبارکبادمحافظ بازم از نو خم ابروی بتی در نظر است سلخ ماه دگر و غرهء ماه دگر استوحشی || - به تازگی(؟) (آنندراج (||) - اصطلاح نظامی) فرمان تکرار عملی که قب اجرا شده (فرهنگ فارسی معین) - امثال: چونکه آید سال نو گویم دریغ از پارسال روز از نو روزی از نو نو دیدیم نو زمان دیدیم هفت ساله عروس لب بان [ : بام ] و به (u) « و » دیدیم نو که آمد به بازار کهنه شود دل آزار هرچه آید سال نو گویم دریغ از پارسال ( 1) - با واو مجهول و مصوِّت تازه)، ) nava : شده است اوستائی now فهرست ولف)، در تداول تبدیل به ) nau - ( آمده است ( 2 (now/nou) ضم اول بلوچی: ،nvog,navag : استی ،nau, navai : افغانی ،nor : ارمنی ،nava : هندی باستان ،no : پازند ،nok, navak : پهلوی از حاشیهء معین بر برهان قاطع) ( 3) - رشیدی شاهد برای این ) neu, nu : کردی ،nuj : سریکلی ،nau : شغنی ،nox, nok معنی، این ابیات را آورده است : اگرچند بیژن جوان است و نو به هر کار دارد خرد پیشرو و : جهاندار کاووسشان پیشرو ز لشکر باشد ولی نه « نیو » به کسر اول مخفف « نو » پسِ رزم سازان نو اما نو در این اشعار به معنی جوان است و نورسیده، ولی ممکن است در اشعار مذکور (از حاشیهء برهان چ معین).