نکر
[نُ کَ] (ع مص) زیرک گردیدن || دشوار گشتن (|| ص) معین (فرهنگ فارسی معین) : پس حکم کرد آتشی را و نکر تا شود حل مشکل آن دو نفر مولوی (از فرهنگ فارسی معین) - نکر ساختن؛ معین کردن (فرهنگ فارسی معین) : هم نکر سازید از بهر ثمود صیحه ای که جانشان را درربود مولوی (از فرهنگ فارسی معین).