نصیحتگر
[نَ حَ گَ] (ص مرکب) اندرزگر (یادداشت مؤلف) پنددهنده اندرزکننده آگاه سازنده (ناظم الاطباء) ناصح نصیح مشفق خیرخواه که به خیرخواهی پند دهد و به صواب رهنمائی کند : یک روز گرم گاه به خانه اندر نشسته بود [ قابیل ] ابلیس بیامد بر شبه یک فرشته گفت من فرشته ام از آسمان آمده ام تا ترا نصیحت گر باشم و در کار تو تدبیر کنم (ترجمهء طبری بلعمی) بداندیش او به جان، بدی خواه او به تن نکوخواه او ز یسر، نصیحتگر از یسار فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 146 ) پژوهندهء رای شاه عجم نصیحتگر شهریار زمنفرخی با تو برون از تو درون پروری است گوش ترا نیک نصیحتگری استنظامی نصیحت گری لومش آغاز کرد که خود را بکشتی در این آب سردسعدی به نصیحت گر دل شیفته می باید گفت برو ای خواجه که این درد به درمان نرود سعدی پریشیده عقل و پراکنده گوش ز قول نصیحت گر آگنده گوشسعدی.