نشو
[نَشْوْ] (از ع، مص)( 1) پیدا شدن (غیاث اللغات) (آنندراج) پیداشدگی (ناظم الاطباء ||) روییدن و بالیدن (از غیاث اللغات) (آنندراج) بزرگ شدن و بالیدن (از معجم متن اللغه) نَشوَه (معجم متن اللغه) نشوء : چو مشک نافه در نشو گیاهی پس از سرخی همی گیرد سیاهینظامی در آن ساعت که باشد نشو جان ها گل تسبیح روید بر زبانهانظامی مرغ را جولانگه عالی هواست زانکه نشو او ز شهوت وز هواستمولوی بانگ صورش نشأت تن ها بود نفخ تو نشو دل یکتا بودمولوی بر آنکس چون ببخشد نشو خاکی که دارد چون بنفشه شرمناکینظامی - نشو و نما؛ بالیدن و فزودن (از ذخیرهء خوارزمشاهی) بالیدگی و رسیدگی (ناظم الاطباء) تا چنان که خواهد [ اندام ] بالید ببالد و تمام شود و این بالیدن و فزودن را به تازی نشو و نما گویند (ذخیرهء خوارزمشاهی) - نشو و نمو؛ نشو و نما رشد و پرورش : این بزرگ در حجر تربیت پدر نشو و نمو یافته (ترجمهء تاریخ یمینی « هجو » 1) - نَشْوْ به معنی نمو و روئیدن که بر وزن ) ( ص 255 ) بر آن اعتقاد نشو و نمو یافت (ترجمهء تاریخ یمینی ص 414 استعمال میشود در اصل نش ء [ به همزهء آخر بجای واو ] است و برای تبدیل آن به واو مجوزی نیست و چون بعد از حرف ساکن که از حیث معنی « نشأ ینشأ » مصدر دیگری است از « جلوس » بر وزن « نشوء » و « بط ء » : واقع شده نیز بی کرسی باید نوشته شود مانند فرقی ندارد (از نشریهء دانشکدهء ادبیات تبریز) « نش ء » با.