نشاسته
[نِ / نَ تَ / تِ] (اِ) نشا (منتهی الارب) (زمخشری) (تحفهء حکیم مؤمن) نشاستج (زمخشری) (تحفهء حکیم مؤمن) لباب حنطه (بحر الجواهر) نشاء (منتهی الارب) املون (ذخیرهء خوارزمشاهی) ارجوان (منتهی الارب) آبگون لباب الحنطه (یادداشت مؤلف) مغز گندم خیسانیده لباب الحنطه المغسوله (از بحر الجواهر) به فتح، نه به کسر، معروف است چون در ساختن آن دردی مغز گندم در آب می نشانند به همین سبب نشاسته گویند (از غیاث اللغات) (آنندراج ||) رنگی سرخ تر از بهرمانی (یادداشت ( مؤلف) نشا نشاستج ارجوان ارغوان (یادداشت مؤلف از نخب الذخائر فی احوال الجواهر للسنجاری ص 4.