نژاد
[نِ] (اِ)( 1) اصل (لغت فرس اسدی) (غیاث اللغات) (جهانگیری) (تفلیسی) (صحاح الفرس) (زمخشری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) نسب (لغت فرس اسدی) (غیاث اللغات) (جهانگیری) (صحاح الفرس) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ نظام) گوهر (صحاح الفرس) خاندان تخمه نسل (ناظم الاطباء) نَجْر نجار نِسْبه نُسْبه جوهر (از منتهی الارب) پروز دوده تبار : از ایشان هرآنکس که دهقان بدند ز تخم و نژاد بزرگان بدندفردوسی بپرسید از او پهلوان از نژاد بر او یک به یک سروبن کرد یادفردوسی ز تخم فریدون و از کیقباد فروزنده تر زین نباشد نژادفردوسی من از جم و ضحاک و از کیقباد فزونم به فر و به بخت و نژادفردوسی مهتر محتشمان است و به حشمت به نژاد از همه محتشمان هرکه بود کهتر اوست فرخی نژاد تو تو خود دانی که چون است به هنگام بلندی سرنگون است (ویس و رامین) گوئی که از نژاد بزرگانم گفتاری آمدی تو نه کرداریناصرخسرو ای گوهر تاج سران ذات تو تاج گوهران آب نژاد دیگران یا برده ای یا ریخته خاقانی طبع تو شناسد آب شعرم دیلم داند نژاد دیلمخاقانی دست تو بر نژاد زبردست چون رسید بدگوهرا ز گوهر والا چه خواستیخاقانی ور کسی زاد به بخت منش از روی زمین چرخ ببرید به یک باره مگر نسل و نژاد اثیرالدین اومانی غالب آمد شاه دادش دختری از نژاد صالحی خوش جوهریمولوی - از نژاد کسی بودن؛ از نسل او بودن از آن تخمه بودن : کسی کز نژاد سیاوش بود خردمند و بیدار و خامش بودفردوسی - بانژاد؛ نژاده اصیل صاحب اصل و نسب خوب - بدنژاد؛ نانجیب بداصل (ناظم الاطباء) : به نزد گراز آن بد بدنژاد که چون او سپهبد جهان را مبادفردوسی - بی نژاد؛ نانجیب بی اصل و تبار - پاک نژاد؛ نجیب کسی که خاندان و اصل آن پاک و خوب و از آلایش و دنائت و رذالت دور باشد (ناظم الاطباء) فرخ نژاد - پری نژاد؛ پری زاد پری زاده که از نسل پری است که به پری ماننده است - تازی نژاد؛ عربی (ناظم الاطباء) : من از حاتم آن اسب تازی نژاد بخواهم گر او مکرمت کرد و دادسعدی - ترکی نژاد؛ از نسل ترکان ترک زاده : امیر ناصرالدین سبکتکین غلامی بود ترکی نژاد (ترجمهء تاریخ یمینی ص 14 ) - جادونژاد؛ از تخمهء جادوگران - خاقان نژاد؛ از نسل خاقان : تو خاقان نژادی نه از کیقباد که کسری تو را تاج بر سر نهادفردوسی - خسرونژاد؛ شاهزاده : یلان سینه او را به گستهم داد دلاور گوی بود خسرونژادفردوسی - دهقان نژاد؛ نجیب زاده : یکی پهلوان بود دهقان نژاد دلیر و بزرگ و خردمند و رادفردوسی - رومی نژاد؛ رومی نسب : جوانان و پیران رومی نژاد سخن های دیرینه کردند یادفردوسی مبادا که این مرد رومی نژاد در آن قالب افتد که هرگز مبادنظامی - سپهبدنژاد؛ پهلوان زاده : سپهبدنژاد است و یزدان پرست دل شرم و پرهیز دارد به دستفردوسی - شه نژاد؛ شاهزاده از نسل شاهان : به خاقان چنین گفت کای شه نژاد بدینسان سخنها چه آری به یادفردوسی - صاحب نژاد؛ بانژاد نژاده - عادی نژاد؛ از طبقهء متوسط : در آنجای گردی است عادی نژاد که از رزم رستم نیارد به یادنظامی - عرب نژاد؛ که اصلًا عرب است : شاها عرب نژادی هستی به خلق و خلقت شاه بشر چو احمد شیر عرب چو حیدر خاقانی - علْوی نژاد؛ ملکوتی لاهوتی آسمانی : تو نیز آن به ای پیک علْوی نژاد که گرد جهان برنگردی چو بادنظامی - فرخ نژاد؛ نیکونسب ستوده نسب نسیب و اصیل : از آن بهره ای را به نستور داد یل لشکرافروز فرخ نژادفردوسی سکندر بر آن شاه فرخ نژاد شبانگاه بگریست تا بامدادنظامی نیارد گردش گیتی دگر بار چنو صاحبدلی فرخ نژادیسعدی شنید این سخن مرد نیکونهاد بخندید کای یار فرخ نژادسعدی چنوئی خردمند فرخ نژاد ندارد جهان تا جهان است یادسعدی - قیصرنژاد؛ از نسل قیصر : به فرجام شیرین بدو زهر داد شد آن دختر خوب قیصرنژادفردوسی - کی نژاد؛ از دورهء کیان رجوع به کی شود - مردم نژاد؛ آدمی زاده که از نسل و تخمهء آدمی است : کسی را که بر دست و پا آهن است نه مردم نژاد است کآهرمن استفردوسی - مردِ نژاد؛ نجیب اصیل نژاده : جهان راست کردم به شمشیر داد نگه داشتم ارج مرد نژادفردوسی دگر هرکه باشند مرد نژاد همی گیرد از رفتن چیز یادفردوسی - مهترنژاد؛ بزرگ زاده که نسبی عالی دارد صاحب علوّ نسب آقازاده : بدیشان سپرد آن دو فرزند را دو مهترنژاد خردمند رافردوسی - نژاد داشتن؛ نژاده بودن اصالت نجابت نسب خوب داشتن : بدین انجمن هرکه دارد نژاد به تو شادمانند وز داد شادفردوسی تو تا باشی ای خسرو پاکزاد مرنجان کسی را که دارد نژادفردوسی - نژاد داشتن از کسی؛ از نسل او بودن از تخمهء او بودن از او نسب داشتن : به موبد چنین گفت کاین پاکزاد نگه کن که تا از که دارد نژادفردوسی همانا که داری ز گردان نژاد کنی پیش من گوهر خویش یادفردوسی ز دهقان بپرسید از آن پس قباد که ای نیکبخت از که داری نژادفردوسی - نیک نژاد؛ اصیل که از خانواده و نژادی پسندیده و خوب است - نیکونژاد؛ نیک نژاد - والانژاد؛ اصیل نجیب نژاده : پادشاه والانژاد را از مفارقت آن خدمتکار اخلاص آثار حزن و ملال روی نمود (حبیب السیر) و بعضی دیگر از آباء و اجداد شاه والانژاد می آراید (حبیب السیر) - وحشی نژاد؛ که از تخمهء وحشیان است مقابل مردم نژاد : به چندین کنیزان وحشی نژاد مده خرمن عمر خود را به بادنظامی - هم نژاد؛ هم خون هم نسب که با تو از یک خانواده و تبار است - هندونژاد؛ هندونسب رجوع به هندو شود : فرستادگان بازگشتند شاد همان قاصد پیر هندونژادنظامی برای مطالعهء شواهد بیشتر رجوع به هر یک از مدخل های فوق شود || نسل خلف زاده : وگر نام و رنج تو گیرم به یاد بماند سخن تازه تا صد نژادفردوسی فرستاده را گفت هرگز مباد که من بینم از تخم مهرک نژادفردوسی نژاد شهان از بنه گم مکن مکن خاندانی که باشد کهناسدی نژاد دیو ملعونند یکسر مزایاد آنکه این گوپاره را زادناصرخسرو گرنه بقای شاه حمایت کند، فنا بیخ نژاد آدم و حوا برافکندخاقانی || اصل و نسب خوب (فرهنگ نظام) اصالت : شده بندهء بی هنر شهریار نژاد و بزرگی نیاید به کارفردوسی (|| ص) اصیل خداوند اصل و نسب (جهانگیری) (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) نجیب قیاس ،nizati : (برهان قاطع) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) به این معنی نژاده فصیح است (حاشیهء برهان قاطع چ معین) ( 1) - اوستا از حاشیهء برهان قاطع چ معین) غیاث اللغات به فتح اول [ نَ ] آورده است ) jati : شود با سانسکریت.