نرمه
[نَ مَ / مِ] (ص) نرم (فرهنگ نظام) (آنندراج) ملایم (آنندراج) نرم و نازک (ناظم الاطباء) نرمق (منتهی الارب ||) مقابل زبره - نرمهء آرد؛ آرد بسیار نرم بیخته آردی که از نرمی چون غبار است (|| اِ) حصهء پائین گوش که نسبت به حصهء بالا نرم است و لفظ دیگرش لالهء گوش است (فرهنگ نظام) بناگوش (آنندراج) - نرمهء استخوان؛ غضروف سر استخوان (ناظم الاطباء) - نرمهء بینی؛ مارن (دهار) (منتهی الارب) (نصاب الصبیان) کرکرانک که فاصل منخرین است مُحَرَّم (یادداشت مؤلف) - نرمهء سر کودک؛ آن جزء از سر کودک نوزائیده که نرم است (ناظم الاطباء) جان دانه ملاج یافوخ - نرمهء گوش؛ غضروف اطراف حلقهء گوش (ناظم الاطباء) روم (منتهی الارب) شحمه الاذن (دهار) شحم اذن حِجّ ه گوشتی که در سفلای گوش آدمی آویخته است (یادداشت مؤلف) - از نرمهء گوش؛ به کمال اطاعت از بن گوش (آنندراج) : صبر از متعذر چه کنم گر نکنم گر خواهم و گر نخواهم از نرمهء گوش سعدی || نوعی از پارچهء تنک و نرم (ناظم الاطباء) : نرمه ای را که تو دیدی ز عزیزی دستار عاقبت گیوه شد و خلق بر او می گذرند نظام قاری.