اسکندر
[اِ کَ دَ] (اِخ) ابن آمینتاس(1). پادشاه مقدونیه. هردوت گوید (کتاب هشتم، بند 133 - 144): زمانی که یونانیان در جزیرهء دِلُس بودند، مردونیه پس از گذرانیدن زمستان در تسالی، قشون خود را حرکت داد. قبل از حرکت، میس(2) نامی را که از مردم اروپا بود، نزد غیب گوهای آن زمان بهر طرف فرستاد... بعد میس به تسالی برگشت و مردونیه، پس از آنکه از جواب غیب گویان آگاه شد، اسکندر پسر آمینتاس را که پادشاه مقدونی بود به آتن فرستاد. انتخاب او از دو جهت بود، او اسکندر با پارسیان قرابت داشت توضیح آنکه گی گه(3) خواهر اسکندر، یعنی دختر آمین تاس، زن یک تن پارسی بنام بوبارِس بود و از این ازدواج پسری داشت آمین تاس نام که در آسیا میزیست و شاه پارسی شهر آلاباند واقع در فریگیه را برای سکنی باو داده بود. ثانیاً اسکندر دوست آتنی ها محسوب میشد و مردونیه تصور میکرد که بتوسط چنین شخصی بهتر میتواند آتنی ها را بطرف خود جلب کند و چون شنیده بود که عدم بهره مندی پارسیها (جنگهای خشیارشا) در دریا از جدّ آتنی ها روی داد، گمان میکرد که اگر آنان را با خود همراه کند در دریا و خشکی برتری با او خواهد شد. شاید غیب گویان نیز باو پیشنهاد کرده بودند که آتن را با خود همراه کند. رسول مردونیه به آتنی ها چنین گفت: «آتنی ها! مردونیه میگوید حکمی از شاه باو رسیده که مضمونش این است: من آتنی ها را از آنچه بر ضد من کرده اند عفو و ترا مأمور میکنم که تمام اراضی آنها را بخودشان رد کنی و اگر اراضی دیگری نیز بخواهند میتوانند تصاحب و مستق زندگانی کنند. ثانیاً اگر حاضرند با من متحد شوند معابد آنها را که من آتش زده ام تعمیر کن». چون چنین حکمی رسیده من مأمورم در صورتی که ممانعتی از طرف شما نباشد، آنرا اجرا کنم. بنابراین لازم است بشما بگویم که آیا برخلاف عقل نیست شما باز با شاه جنگ کنید؟ زیرا شما نمیتوانید فاتح باشید و نمیتوانید دائماً با او بجنگید. شما عدهء سپاهیان او و شجاعت آنها را دیدید و عدهء سپاهیان من نیز بسمع شما رسیده. اگر بالفرض شما اکنون فاتح شدید، و حال آنکه چنین امیدی نباید داشته باشید، قشون دیگر می آید پس این خیال را از سر بیرون کنید که با شاه مساوی باشید و برای اینکه اراضی خود را از دست ندهید و دائماً خود را در خطر مشاهده نکنید آشتی کرده دست از ستیزه بردارید. شما میتوانید با افتخار از این جنگ بیرون آئید، زیرا ارادهء شاه چنین است. لذا آزاد بمانید و فقط با ما اتحاد رزمی منعقد کنید، ولی اتحادی که مبنی بر تزویر و تقلب نباشد. بعد اسکندر چنین گفت: آتنی ها! این است آنچه مردونیه بمن گفته از شما تمنی دارم که سخنان مردونیه را گوش کنید چه برای من روشن است که شما نمیتوانید دائماً با خشایارشا بجنگید. اگر برای من این وضع روشن نبود با این مأموریت نزد شما نمی آمدم. قدرت خشایارشا فوق قدرت بشری است و دست او بی اندازه دراز است. اگر حالا با او متحد نشوید، شما در خطرید، زیرا بیش از دیگر یونانیان در وسط راه نظامی واقع شده از متحدین جدا هستید، و ولایات شما در موقع جنگ بین اردوهای متحارب واقع خواهد شد پس سخنان مردونیه را گوش کنید و قدر بدانید که شاه قادر از میان تمام یونانیان فقط گناهان شما را میبخشد و میخواهد با شما اتحاد رزمی منعقد کند». بعد از ورود اسکندر مقدونی بآتن، خبر به لاسدمونیها رسید که اسکندر بآتن آمده، تا آتنی ها را متمایل بانعقاد نظامی با شاه کند و در این موقع فوراً بخاطرشان آمد که غیب گویان گفته بودند: مادیها (یعنی پارسیها) با آتنی ها هم دست شده لاسدمونی ها و سایر مردم دریانی را از پلوپونس اخراج خواهند کرد لذا بر اثر وحشتی که بر آنها مستولی شد، تصمیم کردند فوراً سفرائی بآتن فرستاده مانع از اتحاد آتنی ها با شاه پارس شوند و چنین پیش آمد که اظهارات لاسدمونیها در مجلس ملی آتن با اظهارات اسکندر در همان مجمع تصادف کرد. جهت تصادف از اینجا بود که چون آتنی ها میدانستند خبر ورود اسکندر به آتن زود به لاسدمونیها خواهد رسید مذاکرات خود را با اسکندر بدرازا کشانیدند، تا رسولان لاسدمونیها رسیده احوال روحی آتنی ها را مشاهده کنند. بنابراین وقتی که نطق اسکندر خاتمه یافت سفرای اسپارت به آتنی ها چنین گفتند: «ما را لاسدمونیها نزد شما فرستاده اند تا خواهش کنیم ضرر بیونان نرسانید و تکالیف خارجی را نپذیرید، اگر چنین کنید ظلم و جنگی بزرگ برای یونان و مخصوصاً برای خودتان روا داشته اید. این جنگ را شما باعث شدید، و حال آنکه ما نمیخواستیم جنگ کنیم. در ابتداء منازعه در سر مستعمرات شما بود و حالا در سر تمام یونان است. گذشته از این مسئله بهیچ وجه قابل تحمل نیست، آتنی هائی که باعث آنهمه بلیات برای یونان شده اند حالا بخواهند یونانیها را اسیر بیگانه ها کنند و این اقدام از طرف مردمی بشود که از دیرزمانی معروف اند از این حیث که مردمانی بسیار آزاده اند. ما از وضع فلاکت بار شما و اینکه دو سال است از محصول زراعت خودتان محروم مانده اید و خانه های شما مدتی است مخروبه مانده متأسفیم و در ازای آن لاسدمونیها و سایر متحدین بشما اعلام میکنند که حاضرند زنان شما و اقربای ناتوان آنها را در مدت جنگ نگهداری کنند. احوال اسف آور شما نباید باعث شود که بحرفهای اسکندر مقدونی که میخواهد تکالیف مردونیه را بشما بقبولاند، گوش دهید. او مجبور است چنین کند، زیرا خود جبار است و جبار به جبار کمک می کند ولی اگر شما عاقلید، نباید چنین کنید، زیرا البته میدانید که بربرها (یعنی خارجیها) نه راستند و نه درست».
پس از اینکه نطق لاسدمونیها بپایان رسید آتنی ها باسکندر چنین گفتند: «ما میدانیم که قشون خشایارشا بسیار است و از این حیث ما را بی اطلاع مدان، ولی ما به آزادی خود علاقه مندیم و در این راه تا میتوانیم مبارزه خواهیم کرد. با ما از اتحاد با خارجیها سخن مران، حرفهای تو هرگز اثری در ما نخواهد کرد به مردونیه بگو که تا آفتاب در مدار خود میگردد ما اتحادی با خشیارشا نخواهیم کرد و با او بیاری خدایان و پهلوانانی، که معابد آنها را خشایارشا خراب و مجسمهء آنان را طعمهء آتش کرده، خواهیم جنگید. تو هم من بعد با چنین پیشنهادهائی نزد آتنی ها میا و تصور مکن که با تحریک کردن ما بکار بد، تو در صلاح ما میکوشی. این اخطار را بخاطر بسپار، زیرا ما نمیخواهیم بتو که دوست ما هستی، از ما وهنی وارد آید». پس از آن به رسولان اسپارتی آتنی ها چنین گفتند: «طبیعی است که لاسدمونیها بیمناک بودند، از اینکه مبادا ما با خارجی متحد شویم، ولی تصوری که کرده اید شرم آور است زیرا شما از احوال روحی آتنی ها بی اطلاع نبودید چیزی در عالم یافت نمیشود که ما در ازای آن یونان را باسارت بیفکنیم، اگر هم بخواهیم این کار کنیم جهات زیادی ما را از این اقدام بازمیدارد، او از خراب کننده و آتش زنندهء معابد و مجسمه های خدایانمان، باید انتقام بکشیم، نه اینکه با او متحد شویم، ثانیاً وحدت خون ما با خون سایر یونانیها و یکی بودن زبان، امکنهء مقدسه، اعیاد، آداب و اخلاق مانع از این کار است. پس بدانید که تا یک نفر آتنی باقی است ما با خشایارشا متحد نخواهیم شد. تأسفات شما را از بلیات واردهء بر ما و خانه های خراب خود قدر میدانیم و از اظهار همراهی سپاسگزاریم، ولی ما تصمیم کرده ایم که هرچه بر ما وارد آید تحمل کنیم و باری بر دوش شما نگذاریم. در این موقع بهترین کمک این است که زودتر قشون بفرستید، چه همین که خارجی اطلاع یافت که پیشنهاد او قبول نشده است، به آتیک خواهد تاخت و بر شماست که برای جلوگیری به بِاُسی درآئید. (ایران باستان ج1 صص830 - 834). وی بعداً یکی از سرداران سپاه خشیارشا گردید و در جدال پلاته (479 ق.م.) شرکت کرد. مردونیه امر کرد تدارکات لازم را ببینند و چنان پندارند که فردا در طلیعهء صبح جدال شروع خواهد شد. بعد شب دررسید و بجاهای لازم قراول و کشیک گذاشتند. چون پاسی از شب گذشت و در هر دو اردو همه غرق خواب شدند، اسکندر پسر آمین تاس پادشاه مقدونی، که یکی از سرداران لشکر پارس بود، سوار اسب شده خود را به پیش قراول سپاه یونانی رسانید و گفت: میخواهم با سرداران قشون یونان مذاکره کنم. خبر بسرداران دادند و آنها بمحل پیش قراول شتافتند. پس از آن اسکندر به آنان چنین گفت: «آتنی ها! میخواهم سرّی را بروز دهم که اگر بجز پوزانیاس بکس دیگر بگوئید، باعث فنای من خواهد شد. اگر من دوست مهربان نبودم، این سرّ را بروز نمیدادم. من یونانی ام و نیاکان من از زمانی بودند، که بسیار قدیم است، و نمیخواهم یونان را اسیر بینم. پس از این مقدمه بشما میگویم که قربانی ها و تفألها نسبت بمردونیه مساعد نیست و اگر چنین نبود تا حال جنگ شده بود، ولی او تصمیم کرده که اعتنائی به نتیجهء تفأل ها نکرده فردا در طلیعهء صبح جنگ را شروع کند بنابراین حاضر جنگ باشید. اگر احیاناً مردونیه جنگ را بتأخیر انداخت، محکم در جاهای خود بمانید، زیرا آذوقهء قشون او برای چند روزی بیش نیست. هرگاه کارهای موافق آرزوی شما انجام یافت، عدالت اقتضا میکند در فکر شخصی هم باشید که خود را بخطر انداخته شما را از مکنونات مردونیه آگاه کرد تا خارجیها ناگهان بشما حمله نکنند من اسکندر مقدونی هستم». اسکندر این بگفت و بجای خود در اردوی ایران بازگشت. (ایران باستان ج1 ص849).
(1) - Amyntas.
(2) - Mys.
(3) - Gygee.
پس از اینکه نطق لاسدمونیها بپایان رسید آتنی ها باسکندر چنین گفتند: «ما میدانیم که قشون خشایارشا بسیار است و از این حیث ما را بی اطلاع مدان، ولی ما به آزادی خود علاقه مندیم و در این راه تا میتوانیم مبارزه خواهیم کرد. با ما از اتحاد با خارجیها سخن مران، حرفهای تو هرگز اثری در ما نخواهد کرد به مردونیه بگو که تا آفتاب در مدار خود میگردد ما اتحادی با خشیارشا نخواهیم کرد و با او بیاری خدایان و پهلوانانی، که معابد آنها را خشایارشا خراب و مجسمهء آنان را طعمهء آتش کرده، خواهیم جنگید. تو هم من بعد با چنین پیشنهادهائی نزد آتنی ها میا و تصور مکن که با تحریک کردن ما بکار بد، تو در صلاح ما میکوشی. این اخطار را بخاطر بسپار، زیرا ما نمیخواهیم بتو که دوست ما هستی، از ما وهنی وارد آید». پس از آن به رسولان اسپارتی آتنی ها چنین گفتند: «طبیعی است که لاسدمونیها بیمناک بودند، از اینکه مبادا ما با خارجی متحد شویم، ولی تصوری که کرده اید شرم آور است زیرا شما از احوال روحی آتنی ها بی اطلاع نبودید چیزی در عالم یافت نمیشود که ما در ازای آن یونان را باسارت بیفکنیم، اگر هم بخواهیم این کار کنیم جهات زیادی ما را از این اقدام بازمیدارد، او از خراب کننده و آتش زنندهء معابد و مجسمه های خدایانمان، باید انتقام بکشیم، نه اینکه با او متحد شویم، ثانیاً وحدت خون ما با خون سایر یونانیها و یکی بودن زبان، امکنهء مقدسه، اعیاد، آداب و اخلاق مانع از این کار است. پس بدانید که تا یک نفر آتنی باقی است ما با خشایارشا متحد نخواهیم شد. تأسفات شما را از بلیات واردهء بر ما و خانه های خراب خود قدر میدانیم و از اظهار همراهی سپاسگزاریم، ولی ما تصمیم کرده ایم که هرچه بر ما وارد آید تحمل کنیم و باری بر دوش شما نگذاریم. در این موقع بهترین کمک این است که زودتر قشون بفرستید، چه همین که خارجی اطلاع یافت که پیشنهاد او قبول نشده است، به آتیک خواهد تاخت و بر شماست که برای جلوگیری به بِاُسی درآئید. (ایران باستان ج1 صص830 - 834). وی بعداً یکی از سرداران سپاه خشیارشا گردید و در جدال پلاته (479 ق.م.) شرکت کرد. مردونیه امر کرد تدارکات لازم را ببینند و چنان پندارند که فردا در طلیعهء صبح جدال شروع خواهد شد. بعد شب دررسید و بجاهای لازم قراول و کشیک گذاشتند. چون پاسی از شب گذشت و در هر دو اردو همه غرق خواب شدند، اسکندر پسر آمین تاس پادشاه مقدونی، که یکی از سرداران لشکر پارس بود، سوار اسب شده خود را به پیش قراول سپاه یونانی رسانید و گفت: میخواهم با سرداران قشون یونان مذاکره کنم. خبر بسرداران دادند و آنها بمحل پیش قراول شتافتند. پس از آن اسکندر به آنان چنین گفت: «آتنی ها! میخواهم سرّی را بروز دهم که اگر بجز پوزانیاس بکس دیگر بگوئید، باعث فنای من خواهد شد. اگر من دوست مهربان نبودم، این سرّ را بروز نمیدادم. من یونانی ام و نیاکان من از زمانی بودند، که بسیار قدیم است، و نمیخواهم یونان را اسیر بینم. پس از این مقدمه بشما میگویم که قربانی ها و تفألها نسبت بمردونیه مساعد نیست و اگر چنین نبود تا حال جنگ شده بود، ولی او تصمیم کرده که اعتنائی به نتیجهء تفأل ها نکرده فردا در طلیعهء صبح جنگ را شروع کند بنابراین حاضر جنگ باشید. اگر احیاناً مردونیه جنگ را بتأخیر انداخت، محکم در جاهای خود بمانید، زیرا آذوقهء قشون او برای چند روزی بیش نیست. هرگاه کارهای موافق آرزوی شما انجام یافت، عدالت اقتضا میکند در فکر شخصی هم باشید که خود را بخطر انداخته شما را از مکنونات مردونیه آگاه کرد تا خارجیها ناگهان بشما حمله نکنند من اسکندر مقدونی هستم». اسکندر این بگفت و بجای خود در اردوی ایران بازگشت. (ایران باستان ج1 ص849).
(1) - Amyntas.
(2) - Mys.
(3) - Gygee.