نرگس
[نَ گِ] (اِ) پهلوی: نرکیس( 1)، از یونانی: نرکیسس( 2)، معرب آن نرجس، لاتینی: نرسی سوس( 3)، فرانسه: نرسیس( 4) (حاشیهء برهان قاطع چ معین) نرجس (بحر الجواهر) (منتهی الارب) عبهر (آنندراج) (از منتهی الارب) (السامی) از اسفرم هاست (ذخیرهء خوارزمشاهی) نام گلی است خوشبو که ته و ساقه اش مانند پیاز است و بر سر گلی می آورد زرد یا بنفش (از فرهنگ نظام) گیاهی است دارای پیاز و گلی خوشبوی و معطر دارد (ناظم الاطباء) و آن چند نوع است: شهلا و مسکین و صدپر (انجمن آرا) گلی است از تیرهء نرگسیها که در وسط گلش حلقه ای زرد دیده می شود و آن را نرگس شهلا گویند و در بعضی جنس ها خود گل نیز زرد است یا گل سفید است ولی در وسط آن گلبرگ های کوچک سفید است و آن را نرگس مسکین گویند (گیاه شناسی گل گلاب ص 286 ) : دانش و خواسته است نرگس و گل که به یک جای نشکفند به همشهید خم و خنبه پر ز انده دل تهی زعفران و نرگس و بید و بهیرودکی نظر چگونه بدوزم که بهر دیدن دوست ز خاک من همه نرگس دمد به جای گیاه رودکی پر از غلغل رعد شد کوهسار پر از نرگس و لاله شد جویبارفردوسی خورش ها فرستاد و لختی نبید همان بوی ها نرگس و شنبلیدفردوسی دوصد مرد برنا ز فرمانبران ابا دستهء نرگس و زعفرانفردوسی تا به ایام خزان نرگس بود تا به هنگام بهاران ارغوانفرخی تا نرگس اندرآید با کانون تا سوسن اندرآید با نیسانفرخی مجلسی سازم با بربط و با چنگ و رباب با ترنج و بهی و نرگس و با نقل و کباب منوچهری ماه فروردین به گل چم ماه دی بر بادرنگ مهرگان بر نرگس و فصل دگر بر سوسنه منوچهری سرو را سبز قبائی به میان دربندند بر سر نرگس نو سازند از زر کلاه منوچهری حشم سوی این باغچه کشید که بهشت را مانست از بسیاری یاسمین و دیگر ریاحین و ورد و نرگس (تاریخ بیهقی ص 245 ) نگه کن که ماند همی نرگس نو ز بس سیم و زر تاج اسکندری را ناصرخسرو بگریم من بدین نرگس که بر عارض پدید آمد مرا زیرا که بفزاید چو نرگس را بیابد نم ناصرخسرو نه غواص گوهر نه عطار عنبر به نزدیک نرگس چه مقدار دارد ناصرخسرو کم ز نرگس مباش اندر حزم چون کنی عزم رزم و مجلس بزمسنائی نرگس از خواب از آن حذر دارد که همی پاس تاج زر داردسنائی وگرنه شاخها را جام نرگس به باغ اندر شرابی شاد مسکر انوری (از آنندراج) لاله چو جام شراب پارهء افیون در او نرگس کآن دید کرد از زر تر جرعه دان خاقانی در پیکر باغ شکل نرگس چشمی است که ریخته ست مژگان خاقانی اول مجلس که باغ شمع گل اندرفروخت نرگس با طشت زر کرد به مجلس شتاب خاقانی چون نرگس جام زر بر کف نهاد (سندبادنامه ص 15 ) و چشم اکمه نرگس بی بصر نماند (سندبادنامه ص 17 ) نرگس از عاشقان مخمور است چون من از هجر یار غمخواره ؟ (از تاج المآثر) زلف بنفشه رسن گردنش دیدهء نرگس درم دامنشنظامی زآن گل و زآن نرگس کآن باغ داشت نرگس او سرمهء مازاغ داشتنظامی گر دیدهء نرگس نه سبل میدارد بینائی او چرا خلل میداردکمال اسماعیل نرگس ار دم زند از شیوهء چشم تو مرنج نروند اهل نظر از پی نابینائیحافظ گشت بیمار که چون چشم تو گردد نرگس شیوهء او نشدش حاصل و بیمار بماند حافظ لاله ساغرگیر و نرگس مست و بر ما نام فسق داوری دارم بسی یارب که را داور کنم حافظ در موسم بهار چو نرگس ز شوق می سر می کشد ز گردن مینا پیاله ها غنی (از آنندراج) کور از روشنی مشعل نرگس بیند هرچه در خاطر موری گذرد در شب تار میرمحمدافضل ثابت (از آنندراج) نرگس از چشم تو دم زد بر دهانش زد صبا رنج دندان درد دارد می خورد آب از قلم محسن تأثیر (از آنندراج) عصای سبز به کف زردروی و موی سپید به دور چشم تو شد زار ناتوان نرگس ؟ (از آنندراج) سنبل ز سر برون کرد آن پیچ وتاب خویش با چشم نرگس آمد ناز و خمارهاشیبانی چو چشم خوبان بشکفت نرگس فتان چو زلف جانان بررست سنبل پرتاب شیبانی نرگس ز برهنگی سر افکنده به پیش صد پیرهن حریر پوشیده پیاز ||؟ کنایه از چشم معشوق است (برهان قاطع) (از آنندراج) و طناز و فتان و دنباله دار و شوخ و کرشمه طراز و عشوه ساز و جادونشان و جادو و سرمه سای و پرفن و نیم خواب و بسیارخواب و پرخمار و خماری و خودکام و خونخوار و عاشق کش و مستانه و مست و بیمار و نیلوفری از صفات اوست (از آنندراج) : چو دانست کز مرگ نتوان گریخت بسی آب خونین ز نرگس بریختفردوسی بدید آن سیه نرگس شهرناز پر از جادویی با فریدون به رازفردوسی پس آن دختران جهاندار جم ز نرگس گل سرخ را داده نمفردوسی خوی گرفته لالهء سیرابش از زلف بلند خیره گشته نرگس موژانش از خواب خمار فرخی زآن نرگس جادونسب جان مرا بگرفته تب خواب مرا هر نیمشب بسته به آب انداخته خاقانی گر چو نرگس یرقان دارم باز گل خندان شوم ان شاءاللهخاقانی هدهد گفت از سمن نرگس بهتر که هست کرسی جم ملک او و افسر افراسیاب خاقانی فرودآمد ز تخت آن روز دلتنگ روان کرده ز نرگس آب گلرنگنظامی سمنبر غافل از نظارهء شاه که سنبل بسته بد بر نرگسش راهنظامی ز رشک نرگس مستش خروشان به بازار ارم ریحان فروشاننظامی دمی نرگس از خواب مستی بشوی چو گلبن بخند و چو بلبل بگویسعدی شب از نرگسش قطره چندی چکید سحر دیده برکرد و دنیا بدیدسعدی نرگسش عربده جوی و لبش افسوس کنان نیم شب دوش به بالین من آمد بنشست حافظ با رنگ لعلی تو قصبها چه احتیاج با نرگست به ساغر و مینا چه احتیاج ؟ (از آنندراج) شکفته بر گل رنگین او بنفشه و عود سرشته نرگس مشکین او ز خواب و خمار شیبانی گاه از سوسنت کنند نگار گاه از نرگست دهند ندیمشیبانی اندر بر گل تو چرا هست جام می بر گرد نرگس تو چرا بردمیده خارشیبانی - دو نرگس؛ دو چشم : فتنه شدم بر آن صنم کش بر خاصه بر آن دو نرگس دلکش بردقیقی یکی آفرین کرد بر سام گرد وز آب دو نرگس همی گل ستردفردوسی دو ابرو کمان و دو نرگس دژم سر زلف را تاب داده به خمفردوسی دو گل را به دو نرگس آبدار همی شست تا شد گلان تابدارفردوسی دو نرگس شدش ابر لؤلؤفکن به باران همی شست برگ سمناسدی انیس دل گزینم آن دو نرگس خمار را نخست رام سازم آن دو ترک جان شکار را شیبانی - نرگسان؛ دو چشم : ز پیری خم آورد بالای راست هم از نرگسان روشنائی بکاستفردوسی چو سرو دلارای گردد به خم خروشان شود نرگسان دژمفردوسی همی گفت وز نرگسان سیاه ستاره همی ریخت بر گرد ماهاسدی گفتی رفتی، به آستان تو که نه مستم خواندی، به نرگسان تو که نه گفتی دل و جان به جای دیگر دادی ای جان و دلم قسم به جان تو که نه صحاف رابط (از آنندراج) نرگسان مستت از آئینه ها دل می برند می کشند از جام مه صهبا قیامت ساحرند واضح (از آنندراج) نه لاله رخی نه سنبلان مرغولی نه چهره گلی نه نرگسان مکحولییغما || کاسهء چراغ که در آن روغن کنند و بعضی از آنها دارای دو یا چند نرگس narkis (2) - - ( بود (یادداشت مؤلف) : نهادند بر چشم روشنْش داغ بمرد آن چراغ دو نرگس به باغفردوسی ( 1 Narkissos (3) - Narcissus (4) - Narcisse.