نر
( [نَ / نَرر] (ص، اِ) ایرانی باستان: نر( 1)، پهلوی: نر( 2)، اوستا: نر( 3) (مرد)، هندی باستان: نر( 4)، افغانی: نر( 5)، اُسِّتی: نله( 6)، نل( 7 (نرینهء جانوران)، بلوچی: نر( 8)، سنگلیجی: نرک( 9)، از همین کلمه است نریان( 10 ) (اسب تخمی)،( 11 )کردی: نر( 12 )، (نر، شتر نر)، نیر( 13 ) (از حاشیهء برهان قاطع چ معین) نقیض ماده (برهان قاطع) ضد ماده (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) مذکر (ناظم الاطباء) ذَکَر (ترجمان القرآن) مرد فحل (ناظم الاطباء) جاندار یا گیاهی که دارای مادهء تولید مثل است مثل انسان نر (مرد) و گوسفند نر و گاو نر و نخل نر، مقابل ماده که گیرندهء مادهء تولید است (از فرهنگ نظام) مقابل ماده به معنی انثی ذَکَر فحل مذکر نرینه گشن کل (یادداشت مؤلف) مذکر از انسان و جانوران : چو فرزند باشد به آئین و فر گرامی به دل بر چه ماده چه نرفردوسی اندر هر سال صد بنده بخریدندی از پانصد درم تا چهارصد درم و آزاد کردندی نر و ماده (تاریخ سیستان) بای تکین با خویشتن صدوسی تن طاوس آورده بود نر و ماده (تاریخ بیهقی) فرمود مرا تا از آن طاوسان چند نر و ماده با خویشتن آرم (تاریخ بیهقی) نگویم که طاوس نرّ است گلبن که گلبن همی زین سخن عار دارد ناصرخسرو یکیت گوید کاین خلق بی شمار همه ز روزگار بزاید ز ماده ای و نری ناصرخسرو دیده ای هفت نهانخانهء چرخ که در آن خانه چه ماده چه نر است خاقانی هست از پی برنشست خاصت امّید خصی شدن نران راخاقانی چه ماده چه نر شیر روز نبردنظامی گه ماده و گاه نر چه باشی گر مرد رهی نه چون زغن باشعطار دلاورتر از نر بود ماده شیرامیرخسرو || آلت رجولیت (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا) نره (ناظم الاطباء) آلتی که در جاندار نر را از ماده تمیز میدهد در این معنی مخفف نره است به معنی منسوب به نر گویند (حاشیهء برهان قاطع چ معین) نره ذَکَر « نره » نر در این معنی در تکلم خراسان هست (فرهنگ نظام) در فارسی بدین معنی زب نری آلت تذکیر || زشت ناهموار (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) کریه (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) مجازاً، جانداری که در جنس خود بدتر و مهیب تر و بزرگ تر باشد (از فرهنگ نظام) سهمناک || زبانه مقابل کُم مقابل لاس (یادداشت مؤلف ||) مجازاً، شخص دانشمند و هنرمند دلیر: ملای نر واعظ نر (از فرهنگ نظام) دلیر مردانه (ناظم الاطباء) دلاور || خنثی و آن شخصی باشد که آلت مردان و زنان هر دو داشته باشد (از برهان قاطع) (از ناظم الاطباء ||) حیوانی که برای گشنی نگه میدارند (ناظم الاطباء ||) درخت که ثمر ندهد یا ثمرش نامرغوب باشد درختی که پیوند نشده باشد مقابل درخت پیوندی: خرمای نر توت نر || شاخ میانین درخت که شاخهای دیگر از اطراف آن برمی آید (برهان قاطع) شاخ میان درخت که بعضی شاخهای دیگر در اطراف او رسته باشد (انجمن آرا) (آنندراج) ساقهء درخت که شاخه ها از اطراف آن برمی آیند|| خوشه و دسته || تپه پشته (ناظم الاطباء ||) کوهه و موجهء آب (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) موج آب (آنندراج) (انجمن آرا) گنبد آب راه » و در جهانگیری و سروری « تیغ صفت شکافته گنبد آب راه نر » : رشیدی به این مصراع عمید لوبکی استشهاد کرده آمده و همان صحیح است (حاشیهء فرهنگ رشیدی از حاشیهء برهان چ معین) - انگشت نر؛ انگشت ابهام (ناظم الاطباء) (از « نره دستوراللغه) شصت شست : اکنون که آوردی همه را بکش یا به من ده تا انگشت های نر ایشان ببرم تا تیر نتوانند انداخت (زین الاخبار گردیزی) - پلنگ نر:چرا مغز پلنگ نر همی افعی شود در سر چگونه سر برون آرد در آن سامان که سر دارد ناصرخسرو - دیو نر:اگر اژدها باشد و دیو نر بیارمْش بگرفته بند کمرفردوسی - شیر نر:زمانه بر او دم همی بشمرد بباید که بر شیر نر بگذردفردوسی شیر نر تنها بود هر جا و خوکان جفت جفت ما همه جفتیم و فرد است ایزد جان آفرین منوچهری شیر نر بکشتی و ببستی ز آنجایها باز به غزنین آمدی (تاریخ بیهقی) - گاو نر:کار هر بز نیست خرمن کوفتن گاو نر می خواهد و مرد کهنسعدی - نر آهو؛ آهوی نر : دو نرگس چو نر آهوی در هراس دو گیسو چو از شب گذشته دو پاس نظامی - نر اژدها؛ اژدهای نر اژدهای سهمگین قوی جثه : پر از شیر و گرگ است و نر اژدها که از چنگشان کس نیابد رهافردوسی نگیری تو بدخواه را خیره خوار که نر اژدها گردد او وقت کارفردوسی بدین چاره از چنگ نر اژدها همی خواست یابد ز کشتن رهافردوسی نه ببر و نه گرگ آمد از وی رها نه شیر و نه دیو و نه نر اژدهااسدی || - کنایه از شریرالنفس و مردم خطرناک آزاررساننده : چنین گفت دژخیم نر اژدها که از چنگ من کس نیابد رهافردوسی ز تنگی چو خواهی که گردی رها از این بدکنش ترک نر اژدهافردوسی - امثال: آنقدر هم نر نبود، نظیر: چیزی بارش نبود مردانگی و قدرت و جسارتی نداشت میگویم نر است میگوید بدوش که ماده است؛ در کاری اصرار می کند که از آن امید هیچگونه نفعی نیست از کسی چیزی می طلبد که یا مطلقاً ندارد و فاقد آن است یا به غایت nar (2) - nar (3) - nar (4) - nar (5) - nar (6) - nale (7) - nal (8) - - ( ممسک است و نم پس نمی دهد ( 1 از حاشیهء برهان قاطع چ ) (narikan، matikan قیاس کنید با مادیان (از - (nar (9) - narak (10) - naryan (11 ner (13) - ner - ( معین) ( 12.