نداف
[نَدْ دا] (ع ص) پنبه زن (دهار) (مهذب الاسماء) (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) حلاج (ناظم الاطباء) محلوج کننده (فرهنگ خطی) پنبه بز پنبه وز واخنده نفاش (یادداشت مؤلف) : قحبه زنکت آنچه به نداف دهد هر لحظه ز قحبگی به دفاف دهد ؟ (از حاشیهء فرهنگ اسدی نخجوانی) کهسار که چون رزمهء بزاز بد اکنون گر بنگری از کلبهء نداف ندانیش ناصرخسرو وآن ابر همچو کلبهء ندافان اکنون چو گنج لؤلؤ مکنون است ناصرخسرو باغی که بد از برف چو گنجینهء نداف بنگرْش ز دیبای محلق شده چون شوش ناصرخسرو رخصت است به مذهب همهء مسلمانان که بعد از سلام جولاهه و کفشگر و نداف مؤمن را دعا گویند (کتاب النقض ص 648 ) بر امید آنکه مگر ندافان زمستان لشکر پادشاه را پنبه کنند (جهانگشای جوینی) در ولایت هرات دهی است چرخ نام قاضی آنجا به خانهء ندافی رفته بود و شراب خورده (منتخب لطایف عبید زاکانی چ برلن ص 158 ||) عَوّاد عودزن عودنواز || کثیرالاکل (المنجد) پرخور.