نخلبندی
[نَ بَ] (حامص مرکب) عمل نخلبند صورت گل یا درخت و میوه از موم ساختن : یا نخلبندی کرد شب ها خوشهء پروین رطب کآن صنعت نغز ای عجب کرده ست خندان صبح را خاقانی به فر تو کردم من این نخلبندی ز مشک و می و زرّ و جوهر شکوفه کمال اسماعیل (از جهانگیری) رجوع به نخل بستن شود || غرس و نشاندن درخت خرما (ناظم الاطباء) -نخلبندی کردن؛ زینت دادن آراستن : نخلبندی به گلی کن سر تابوت مرا که به دوران تو از گلشن حسرت چیدم آصفی (از آنندراج).