نخش
[نَ خَ] (ص) دراز(؟) (یادداشت مؤلف) : دعوی کند خدائی و مر هیچ بنده را نتوان که دست گیرد از جوع و از عطش آن پادشاه نیست که دستور او کند بر ناخوشی به مال کسان دست را نخش سوزنی دست شاعر نخش بود به صله سوزنی شاعری است دست نخشسوزنی.