نخجیرجوی
[نَ] (نف مرکب) نخجیرجو شکارجوینده که در طلب شکار است که بجستجوی شکار است شکارچی : مرا اسیر گرفته بتی گرفته اسیر شگفت نیست که نخجیرجوی شد نخجیر منطقی سوی مرز تورانْش بنهاد روی چو شیر دژآگاه نخجیرجویفردوسی سوی تور شد شاه نخجیرجوی جهان دید یکسر پر از رنگ و بوی فردوسی به نخجیر کردن به دشت دغوی ابا باز و شیران نخجیرجویفردوسی || مجازاً، غنیمت طلب (یادداشت مؤلف).