نحیف
[نَ] (ع ص) لاغر نزار (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) خول (ناظم الاطباء) مرد عاجز (آنندراج) (غیاث اللغات) قضیف (از منتهی الارب) ضاوی (یادداشت مؤلف) تکیده ج، نحاف، نحفاء : نحیف است چون خیزرانی ولیکن چو تابنده ماهی است بر خیزرانیفرخی عذر خود پیش منه زآنکه نزاری و نحیف من تو را عاشق از آنم که نحیفی و نزار فرخی تو چنین فربه و آکنده چرائی، پدرت هندوی بود یکی لاغر و خشکانج و نحیف لبیبی امروز هیچ خلق چو من نیست جز رنج از این نحیف بدن نیست مسعودسعد چون صفر و الف تهی و تنها چون تیر و قلم نحیف و عریانخاقانی || نااستوار نامحکم سست : عهد او سست است و ویران و ضعیف گفتِ او زَفت و وفای او نحیفمولوی.