نحاس
[نَ / نِ / نُ] (ع اِ) مس (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسما) (مفاتیح) به فارسی مس نامند و نوعی که در معدن متکون می شود مس رست گویند و روی عبارت از اوست، و به عربی صفر و به یونانی طالیقون نامند و آن زرد و درخشنده است و نوعی که از گداختن سنگ خاص به هم رسد بعضی از آن مایل به زردی و اکثر آن سرخ می باشد و از نحاس مراد همین نوع است و چون آن را با عشر آن روی توتیا بگدازند زرد می شود و به فارسی برنج و به عربی صفر مصنوع گویند و چون صفر مخلوق قلیل الوجود است بنابرآن مصنوع آن را بدین اسم شایع کرده اند و چون مس را با قلعی بگدازند به فارسی سفیدروی و مفرغ نامند (از تحفهء حکیم مومن) : آتش دوزخ است ناقد خلق او شناسد ز سیم پاک نحاسناصرخسرو از تو قیمت گرفت گفتهء من نه عجب زر شود ز مهر نحاسمسعودسعد وگر نقره اندوده باشد نحاس توان خرج کردن برِ ناشناسسعدی || روی گداخته روئینه (ترجمان علامهء جرجانی ||) آتش (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد||) دود بی شعله (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) دود (ترجمان علامهء جرجانی) (مهذب الاسما) دود بی شعلهء آتش (غیاث اللغات) دخان یحموم دخ || آنچه بیفتد از آهن و روی وقت کوفتن (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد ||) طبیعت (اقرب الموارد) (غیاث اللغات) طبع (فرهنگ خطی) سرشت (غیاث اللغات ||) اصل مردم (مهذب الاسما) اصل (فرهنگ خطی) (غیاث اللغات) مبلغ اصل الشی ء (اقرب الموارد).